English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to declare war upon a nation U اعلان جنگ به ملتی دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to boycott anation U ملتی را تحریم قراردادن
to proclaim war U اعلان جنگ دادن
declaration of war U اعلان جنگ دادن
advertised U اعلان کردن انتشار دادن
advertises U اعلان کردن انتشار دادن
advertiser U اعلان کننده اعلان
advertisers U اعلان کننده اعلان
signboards U تخته اعلان اعلان
signboard U تخته اعلان اعلان
notices U اعلان
noticed U اعلان
notice U اعلان
noticing U اعلان
advertising U اعلان
posters U اعلان
poster U اعلان
denunciation of treaty U اعلان
declarations U اعلان
declaration U اعلان
announcements U اعلان
announcement U اعلان
proclamations U اعلان
advertisements U اعلان
advertisement U اعلان
proclamation U اعلان
assertion U اعلان
declaring U اعلان کردن
signpost U تابلو اعلان
Over and out! U پایان اعلان !
dos prompt U اعلان DOS
fly bill U اعلان دستی
signposts U تابلو اعلان
playbill U اعلان نمایش
system prompt U اعلان سیستم
playbills U اعلان نمایش
give out U اعلان کردن
they proclaimed him sovereign U اعلان کردند
declare U اعلان کردن
gazette U اعلان و اگهی
declares U اعلان کردن
announcer U اعلان کننده
announcers U اعلان کننده
To stick (put,fix)up a notice (poster). U اعلان زدن
advertise اعلان کردن
throwaway U ورقهی اعلان
vendition U اعلان فروش
affiche U اعلان دیواری
array declaration U اعلان ارایه
billsticker U اعلان چسبان
declaration of bankruptcy U اعلان ورشکستگی
declaration of neutrality U اعلان بیطرفی
declaration of war U اعلان جنگ
advertize U اعلان کردن
declared U اعلان شده
dot prompt U نقطه اعلان
macro declaration U درشت اعلان
proclamation of the republic U اعلان جمهوریت
proclamation of the republic U اعلان جمهوری
proclaim U اعلان کردن
indigitation U اعلان شمارش
proclaimed U اعلان کردن
proclamation of independence U اعلان استقلال
proclaims U اعلان کردن
procedure declaration U اعلان رویه
notice to mariner U اعلان دریایی
publishment U اشاعه اعلان
play bill U اعلان نمایش
proclaiming U اعلان کردن
alarmed U اعلان خطر اخطار
alarmingly U اعلان خطر اخطار
alarm U اعلان خطر اخطار
declarations U افهار افهارنامه اعلان
declare martial U اعلان حکومت نظامی
alarms U اعلان خطر اخطار
denunciations U اعلان الغاء یا خاتمه
denunciation U اعلان الغاء یا خاتمه
posters U اعلان نصب کردن
poster U اعلان نصب کردن
dimension statement U حکم اعلان بعد
show bill U تابلو اعلان نمایش
denouncement U اعلان قطع رابطه
proclamation of martial law U اعلان حکومت نظامی
declaration U افهار افهارنامه اعلان
bans U اعلان ازدواج در کلیسا
to file for bankruptcy U اعلان ورشکستگی کردن
audible alarm U اعلان خطر سمعی
placards U اعلامیه رسمی اعلان
placard U اعلامیه رسمی اعلان
banning U اعلان ازدواج در کلیسا
ban U اعلان ازدواج در کلیسا
To stick a poster on the wall. U اعلان به دیوار چسباندن
declare martial U اعلان حالت زمان جنگ
to declare a state of emergency U اعلان کردن حالت اضطراری
leaflet U اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
Hereby I declare ... U بدین وسیله اعلان می کنم که...
proclamation of martial law U اعلان حالت زمان جنگ
to declare something well-founded U چیزی را مستدل اعلان کردن
to declare oneself bankrupt U خود را ورشکست اعلان کردن
leafleted U اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
to declare a divident U سود سهام را اعلان کردن
leafleting U اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leaflets U اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
to off negotiations U اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
to declare something solemnly [publicly] U چیزی را رسما [علنا ] اعلان کردن
signpost U تیر حامل اعلان تابلو راهنما
signposts U تیر حامل اعلان تابلو راهنما
top billing U بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان
to put a notice on a door U اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
billboard U هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
billboards U هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
obituarian U کسیکه در گذشتهای تازه راباشرح حال درگذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
obituarist U کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
banns U اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
prompted U کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompt U کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompts U کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
placard U حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
placards U حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
announces U اعلان کردن اخطار کردن
post- U اگهی کردن اعلان کردن
post U اگهی کردن اعلان کردن
announcing U اعلان کردن اخطار کردن
announce U اعلان کردن اخطار کردن
notice to airmen U اعلامیه هوایی یا اعلان هوایی
posted U اگهی کردن اعلان کردن
announced U اعلان کردن اخطار کردن
posts U اگهی کردن اعلان کردن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
illustrate U شرح دادن نشان دادن
illustrates U شرح دادن نشان دادن
illustrating U شرح دادن نشان دادن
promotes U ترفیع دادن درجه دادن
promotes U ترفیع دادن ترویج دادن
promoting U ترفیع دادن درجه دادن
promoting U ترفیع دادن ترویج دادن
relate U گزارش دادن شرح دادن
relates U گزارش دادن شرح دادن
pronounce U حکم دادن فتوی دادن
pottion U بهره دادن از جهاز دادن به
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com