English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
fab U اعلام موافقتبا چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Do you have nothing to declare? U آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
heralds U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
to ring the knell of anything U موقوف شدن چیزی را اعلام کردن یاجار زدن
heralded U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
herald U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralding U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
early-warning U اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early warning U اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
alerting service U قسمت اعلام اماده باش سرویس اعلام خطر
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
air alert warning U اعلام اماده باش هوایی اعلام خطر یا اماده باش هوایی
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
intimation U اعلام
Annunciation U اعلام
acknowledgement U اعلام
predication U اعلام
proclamation U اعلام
acknowledgments U اعلام
acknowledgements U اعلام
promulgator U اعلام
proclamations U اعلام
promulgation U اعلام
declarations U اعلام
declaration U اعلام
intimations U اعلام
indigitation U اعلام
indiction U اعلام
annunciator U اعلام گر
meld U اعلام
enouncement U اعلام
enunciation U اعلام
notification U اعلام
proclamation U اعلام کردن
warning U اعلام خطر
warnings U اعلام خطر
hanger U اعلام کننده
larum U اعلام خطر
indictments U اعلام جرم
call out U اعلام خطر
hangers U اعلام کننده
foretoken U اعلام قبلی
damm U بد اعلام کردن
enunciator U اعلام کننده
vociferator U اعلام دارنده
enunciable U اعلام کردنی
enounce U اعلام کردن
enouce U اعلام کردن
declarations U اعلامیه اعلام
declaredly U بطور اعلام
touche U اعلام برخورد
declaration U اعلامیه اعلام
declaration of interest U اعلام بهره
statement of charge U اعلام اتهامات
blazon U اعلام کردن
statement U اعلام کردن
statements U اعلام کردن
proclaimer U اعلام کننده
advising bank U اعلام میکند
advice of fate U اعلام وضعیت
acknowledgment U اعلام وصول
blazers U اعلام کننده
blazer U اعلام کننده
promulgator U اعلام دارنده
receipts U اعلام وصول
proclamations U اعلام کردن
broadcast U اعلام کردن
broadcasts U اعلام کردن
line call U اعلام خط نگهدار
promulgation U اعلام دارنده
annunciator U اعلام کننده
receipt U اعلام وصول
disclosed U اعلام شده
pronouncer U اعلام کننده
promulge U اعلام کردن
acknowledgement of receipt U اعلام وصول
enunciating U اعلام کردن
announced U اعلام کردن
announce U اعلام کردن
impeachment U اعلام جرم
exclaims U اعلام کردن
acclaimed U اعلام کردن
announces U اعلام کردن
sound alarm U اعلام صدا
announcing U اعلام کردن
promulgating U اعلام کردن
enunciate U اعلام کردن
acclaim U اعلام کردن
promulgate U اعلام کردن
promulgates U اعلام کردن
quoted U اعلام کردن
acclaims U اعلام کردن
enunciates U اعلام کردن
acclaiming U اعلام کردن
enunciated U اعلام کردن
exclaim U اعلام کردن
exclaimed U اعلام کردن
promulgated U اعلام کردن
exclaiming U اعلام کردن
quotes U اعلام کردن
indictment U اعلام جرم
alerting U اعلام خطرکردن
quote U اعلام کردن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
acknowledge U اعلام نشانی کردن
caution flag U پرچم اعلام خطر
acknowledgements U اعلام وصول رسید
alert station U ایستگاه اعلام خطر
acknowledge U اعلام وصول کردن
acknowledgement U اعلام وصول رسید
impeaching U اعلام جرم کردن
announce in advance U از پیش اعلام کردن
chemical alarm U اعلام خطر شیمیایی
indicted U اعلام جرم کردن
annunciator U اعلام کننده فرامین
issue price U قیمت اعلام شده
acknowledge U اعلام معرف کردن
impeaches U اعلام جرم کردن
impeached U اعلام جرم کردن
receipt U اعلام وصول نمودن
indicting U اعلام جرم کردن
call out U اعلام خطر کردن
promulgation of treaty U اعلام مفاد معاهده
alerted U اعلام خطر اژیرهوایی
airborne early warning U اعلام خطر هوابرد
alert U اعلام خطر اژیرهوایی
The results of the competition were announced . U نتایج مسابقه اعلام شد
acknowledgment U شماره اعلام وصول
acknowledgment U اعلام معرف اعتراف
line call U اعلام خط نگه دار
net authentication U اعلام معرف در شبکه
local warning U اعلام خطر محلی
battle lantern U چراغ اعلام خطر
indicts U اعلام جرم کردن
receipts U اعلام وصول نمودن
proclamatory U متضمن اگهی یا اعلام
pretypify U قبلا اعلام کردن
authenticator U اعلام کننده نشانی
acknowledgments U اعلام وصول رسید
merged U اعلام مسیر تعقیب
aldis lmap U چراغ اعلام خطر
alerts U اعلام خطر اژیرهوایی
very pistol U طپانچه اعلام خطر
hailed U اعلام ورود کردن
delayed whistle U سوت اعلام افساید
blinds U چراغ اعلام خطر
blinded U چراغ اعلام خطر
declared value U قیمت اعلام شده
declared value U بهای اعلام شده
warning net U شبکه اعلام خطر
declared capital U سرمایه اعلام شده
absolve U اعلام بی تقصیری کردن
hails U اعلام ورود کردن
hailing U اعلام ورود کردن
hail U اعلام ورود کردن
early warning U اعلام خطر کردن
early-warning U اعلام خطر کردن
pyrotechnics U فشفشفه اعلام خطر
absolved U اعلام بی تقصیری کردن
impeach U اعلام جرم کردن
absolves U اعلام بی تقصیری کردن
absolving U اعلام بی تقصیری کردن
warning signal U علامت اعلام خطر
declaration of indulgence U اعلام ازادی دینی
test announcement U اعلام نتیجه ازمایش
acknowledging U اعلام نشانی کردن
suggestio falsi U افهار و اعلام نادرست
acknowledging U اعلام وصول کردن
acknowledges U اعلام معرف کردن
acknowledges U اعلام نشانی کردن
acknowledges U اعلام وصول کردن
indict U اعلام جرم کردن
indictor U اعلام جرم کننده
time orderly U نگهبان اعلام ساعت
blind U چراغ اعلام خطر
to call a meeting U جلسهای را اعلام کردن
acknowledging U اعلام معرف کردن
indicter U اعلام جرم کننده
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com