English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (42 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
aggravate U اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated U اضافه کردن خشمگین کردن
aggravates U اضافه کردن خشمگین کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
enraged U خشمگین کردن
enrage U خشمگین کردن
ensnares U خشمگین کردن
incense U خشمگین کردن
incensed U خشمگین کردن
vext U خشمگین کردن
incenses U خشمگین کردن
ensnare U خشمگین کردن
ensnared U خشمگین کردن
ensnaring U خشمگین کردن
enrages U خشمگین کردن
to move to anger U خشمگین کردن
to put one's monkey up U خشمگین کردن
wind up to fury U خشمگین کردن
exasperating U خشمگین کردن
exasperates U خشمگین کردن
ensnarl U خشمگین کردن
exasperated U خشمگین کردن
incensing U خشمگین کردن
to w up to fury U خشمگین کردن
exasperate U خشمگین کردن
enraging U خشمگین کردن
tar U : برانگیخته خشمگین کردن
provoke U برافروختن خشمگین کردن
irritate U برانگیختن خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American] U کسی را خشمگین کردن
provokes U برافروختن خشمگین کردن
tarre U خشمگین کردن ازردن
to be like a red rag to a bull [British] U کسی را خشمگین کردن
provoked U برافروختن خشمگین کردن
infuriate U بسیار خشمگین کردن
irritates U برانگیختن خشمگین کردن
anger U غضب خشمگین کردن
angering U غضب خشمگین کردن
angers U غضب خشمگین کردن
to provoke a person's anger U کسیرا خشمگین کردن
irritated U برانگیختن خشمگین کردن
infuriated U بسیار خشمگین کردن
infuriates U بسیار خشمگین کردن
infuriating U بسیار خشمگین کردن
to provoke a person to anger U کسیرا خشمگین کردن
angered U غضب خشمگین کردن
superadd U بیش از حد لزوم اضافه کردن سربار کردن
superaddition U بیش از حد لزوم اضافه کردن سربار کردن
annoys U بستوه اوردن خشمگین کردن
indign U فاقد شایستگی خشمگین کردن
vexes U رنجه دادن خشمگین کردن
vexing U رنجه دادن خشمگین کردن
vex U رنجه دادن خشمگین کردن
annoy U بستوه اوردن خشمگین کردن
annoyed U بستوه اوردن خشمگین کردن
to make somebody's blood boil <idiom> U کسی را خیلی خشمگین کردن
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
rub someone the wrong way <idiom> U خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
augmenting U اضافه کردن تقویت کردن
augment U اضافه کردن تقویت کردن
augments U اضافه کردن تقویت کردن
augmented U اضافه کردن تقویت کردن
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
eke U اضافه کردن بر
adds U اضافه کردن
step up U اضافه کردن
add U اضافه کردن
adding U اضافه کردن
imburse U اضافه کردن
add U اضافه کردن
subjoin U اضافه کردن
append U اضافه کردن
add in memory اضافه کردن به حافظه
run up <idiom> U به مقدارچیزی اضافه کردن
overdraw U اضافه برداشت کردن
gerund U اسمی که از اضافه کردن
gerunds U اسمی که از اضافه کردن
insets U افزودن اضافه کردن گذاشتن
inset U افزودن اضافه کردن گذاشتن
subjoin U در پایان افزودن اضافه کردن
ring up <idiom> U اضافه کردن آمار پولی
shore up <idiom> U اضافه کردن چیزی که ضعیف است
complements U با اضافه کردن یک به مکمل اول عدد بدست می آید
condition U اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
complement U با اضافه کردن یک به مکمل اول عدد بدست می آید
complement U با اضافه کردن یک به نهمین مکمل یک عدد بدست می آید
adapt U تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
complemented U با اضافه کردن یک به مکمل اول عدد بدست می آید
complemented U با اضافه کردن یک به نهمین مکمل یک عدد بدست می آید
adapting U تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
complementing U با اضافه کردن یک به مکمل اول عدد بدست می آید
complements U با اضافه کردن یک به نهمین مکمل یک عدد بدست می آید
complementing U با اضافه کردن یک به نهمین مکمل یک عدد بدست می آید
adapts U تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
accessorize U اضافه کردن وسایل جانبی و تزئینات به لباس و اتاق و غیره
maintenance U فرآیند بهنگام سازی فایل با تغییر دادن یا اضافه کردن یا حذف ورودی ها
dithered U ایجاد منحنی یا خط ی که با اضافه کردن آن به پیکسلهای تشکیل دهنده تصویر نرم تر به نظر می رسند
dithers U ایجاد منحنی یا خط ی که با اضافه کردن آن به پیکسلهای تشکیل دهنده تصویر نرم تر به نظر می رسند
dither U ایجاد منحنی یا خط ی که با اضافه کردن آن به پیکسلهای تشکیل دهنده تصویر نرم تر به نظر می رسند
overtime U وقت اضافی اضافه کار اضافه کاری ساعت فوق العاده
editors U نرم افزاری که برای وارد کردن و تصحیح متن یا برنامههای اضافه شده تحت پیشرفت به کار می رود
editor U نرم افزاری که برای وارد کردن و تصحیح متن یا برنامههای اضافه شده تحت پیشرفت به کار می رود
intensive cultivation U اضافه کردن مقدار تولید از طریق افزایش عامل کار یا سرمایه بدون اینکه سطح زیر کشت زیادشود
graphics U تعداد توابع ذخیره شده در فایل کتابخانهای که به هر برنامه کاربر اضافه میشود برای ساده کردن عمل نوشتن برنامههای گرافیکی
force augmentation U تقویت یکان اضافه کردن به نیروی یکان
overloaded U زیاد بار کردن اضافه بار
overload U زیاد بار کردن اضافه بار
overloads U زیاد بار کردن اضافه بار
B register U 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
angry [with] <adj.> U خشمگین [از]
pissed U خشمگین
angry <adj.> U خشمگین
furious <adj.> U خشمگین
ireful [literary] <adj.> U خشمگین
mad [coll.] [very angry] <adj.> U خشمگین
indignant <adj.> U خشمگین
wrathful [literary] <adj.> U خشمگین
wroth [chiefly literary] <adj.> U خشمگین
snuffy U خشمگین
waxy U خشمگین
exasperating U خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.> U خشمگین
pissed [at] [American E] <adj.> U خشمگین [از]
pissed off [at] [American E] <adj.> U خشمگین [از]
mad [at] <adj.> U خشمگین [از]
exasperated U خشمگین
exasperates U خشمگین
exasperate U خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.> U خشمگین
snarly U خشمگین
irate <adj.> U خشمگین
out of temper U خشمگین
wroth U خشمگین
in a fury U خشمگین
wrathful U خشمگین
to fly in to passion U خشمگین شدن
snarl U خشمگین ساختن
loath loth U منفور خشمگین
to lash oneself in to a fury U خشمگین شدن
to f. angry U خشمگین شدن
snarled U خشمگین ساختن
to fly into a rage U خشمگین شدن
to get excited U خشمگین شدن
to get one's monkey up U خشمگین شدن
rabid U خشمگین هار
snarling U خشمگین ساختن
snarls U خشمگین ساختن
indignant U رنجیده خشمگین
infuriation U خشمگین سازی
in a stew U دل واپس خشمگین
boil U خشمگین شدن
he was in his tantrum U خشمگین بود
boiled U خشمگین شدن
boils U خشمگین شدن
resents U رنجیدن از خشمگین شدن از
to be in a fume U خشمگین یارنجیده شدن
resent U رنجیدن از خشمگین شدن از
resented U رنجیدن از خشمگین شدن از
snappish U خشمگین دارای مزه بد
resenting U رنجیدن از خشمگین شدن از
to lool black U خشمگین یا متغیر بنظر امدن
to fall into a rage or passion U خشمگین شدن ازجادر رفتن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
check total U آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
checksum U آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
growled U خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growls U خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growling U خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growl U خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com