Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
hemostat
U
اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
haematogen
U
دارویی که برای چاره کم خونی میدهند
gather shot
U
ضربه برای نزدیک اوردن 2گوی برای کسب امتیازهای پی درپی باکارامبول
panatrope
U
اسباب الکتریکی برای دراوردن صدای گرامافون از بلندگو
smoke consumer
U
اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
langrage
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
pedrail
U
اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
to give reasons for a thing
U
دلیل برای چیزی اوردن
to make a study of something
U
برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
to pick on
U
برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
to have a bone to pick
U
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
water dog
U
سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
cupidity
U
حرص واز برای بدست اوردن مال
hawking
U
شکارباباز سرفه برای بیرون اوردن خلط
land hunger
U
از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
pickup
U
انداختن چوب و نخ بعقب برای بیرون اوردن ماهی از اب
horizontal clock system
U
طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
to take out a patent
U
حق ثبت شده برای استفاده ازاختراعی بدست اوردن
bloodshed
U
خونریزی
acharnement
U
خونریزی
bloodshedding
U
خونریزی
poke check
U
فشار اوردن به گوی با چوب برای دور کردن ان از حریف
mezereum
U
پوست ماذریون که در داروسازی برای اوردن خوی و پیشاب میدهند
windlass
U
ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود
windlasses
U
ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود
sanguinariness
U
مقرونیت به خونریزی
hemostasis
U
بندامدگی خونریزی
blood guilt
U
خونریزی ناحق
bloodguilt
U
خونریزی ناحق
menorrhagia
U
خونریزی رحم
bloodless
U
بدون خونریزی
bloodlessly
U
بدون خونریزی
hemostasis
U
توقف خونریزی
slaughtered
U
قتل عام خونریزی
slaughter
U
قتل عام خونریزی
purpura
U
لکههای خونریزی زیرپوست
stanch
U
جلو خونریزی راگرفتن
slaughters
U
قتل عام خونریزی
carnage
U
قتل عام خونریزی
pharmacological
U
دارویی
medicinal
U
دارویی
medicamental
U
دارویی
officinal
U
دارویی
metrorrhagia
U
خونریزی غیر طبیعی رحم
slaughterous
U
مبنی بر خونریزی و کشتار کشنده
sanguinarily
U
چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
foreground processing
U
اجرای خودکار برنامههای کامپیوتر که برای به انحصاردر اوردن امکانات کامپیوترطراحی شده اند
austempering
U
تغییرات فیزیکی که در دمای ثابت برای بدست اوردن باینات از استنیت انجام می گیرد
warping
U
پیچاندن بالها بصورت متقارن برای بدست اوردن پایداری عرضی و قابل کنترل
cruise control
U
کنترل عملکرد موتور برای بدست اوردن بیشترین راندمان قدرت و مصرف سوخت
drug dependency
U
وابستگی دارویی
drug addiction
U
اعتیاد دارویی
medics
U
مواد دارویی
phamaceutical chemistry
U
شیمی دارویی
medicate
U
دارویی کردن
medic
U
دارویی طبیب
chemotherapy
U
درمان دارویی
medicals
U
مواد دارویی و پزشکی
pharmaceutical
U
دارویی وابسته به داروسازی
nepenthes
U
دارویی که غم را از بین میبرد
haematic
U
دارویی که درخون موثراست
chemicals
U
ماده شیمیایی دارویی
chemical
U
ماده شیمیایی دارویی
pharmaceutic
U
دارویی وابسته به داروسازی
biologic
U
ماده دارویی وحیاتی
pharmaceuticals
U
دارویی وابسته به داروسازی
bloodguilty
U
مرتکب خونریزی مقصریامسئول ادم کشی جنایت کار
syrups
U
محلول غلیظ قندی دارویی
sirup
U
محلول غلیظ قندی دارویی
syrup
U
محلول غلیظ قندی دارویی
physic garden
U
باغ گیاهان طبی یا دارویی
nervine
U
دارویی که پی ها را ارام سازدیا نیرودهد
acetum
U
استخراج عصاره ازگیاهان دارویی
dispensatory
U
کتاب ترکیبات دارویی داروخانه
palliative
U
مسکن دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد
pastille
U
قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد
pastilles
U
قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد
palliatives
U
مسکن دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد
pastil
U
قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد
pastile
U
قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد
orthopaedy
U
معالجه ناخوشی بی انکه دارویی بکار برند
governmentalize
U
تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
to press against any thing
U
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize
U
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
hemophilia
U
بیماری موروثی که دران خون دیر لخته میشودودرنتیجه اشکال در بندامدن خونریزی پدید می اید
ipomoea
U
حنس نیلوفر پیچ که برخی گیاهان دارویی نیز همچون جلب و جزو ان هستند
LSD
U
لیسرجیک اسید دی اتیل آمید
[دارویی توهم زا که در برخی باعث بروز حال عرفانی میشود]
grasp
U
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasped
U
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasps
U
بچنگ اوردن گیر اوردن
housekeeping
U
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
nostrum
U
دارویی که علاج هر درد باشد علاج هر چیز
terrtorialize
U
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
lash up
U
اسباب
geap
U
اسباب
tool
U
اسباب
tackling
U
اسباب
tackle
U
اسباب
tackles
U
اسباب
rigging
U
اسباب
dixings
U
اسباب
tackled
U
اسباب
things
U
اسباب
appliances
U
اسباب
apparel
U
اسباب
articles
U
اسباب
article
U
اسباب
remover
U
اسباب کش
removers
U
اسباب کش
freehand
U
بی اسباب
valuables
U
اسباب
fixings
U
اسباب
whigmaleerie
U
اسباب
whigmaleery
U
اسباب
instrumentally
U
با اسباب
doodads
U
اسباب
doodad
U
اسباب
rig
U
اسباب
gadgets
U
اسباب
rigs
U
اسباب
instrument
U
اسباب
traps
U
اسباب
free handed
U
بی اسباب
rigged
U
اسباب
accouterment
U
اسباب
device
U
اسباب
apparatus
U
اسباب
appliance
U
اسباب
contraptions
U
اسباب
contraption
U
اسباب
free hand
U
بی اسباب
contrivances
U
اسباب
outfit
U
اسباب
mountings
U
اسباب
outfits
U
اسباب
devices
U
اسباب
contrivance
U
اسباب
gadget
U
اسباب
kiosks
U
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosk
U
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
utensils
U
وسایل اسباب
engine
U
موتور اسباب
kits
U
اسباب کار
utensil
U
وسایل اسباب
dumbbells
U
اسباب ورزشی
inhalator
U
اسباب استنشاق
kit
U
اسباب کار
spare
U
اسباب یدکی
enginery
U
اسباب جنگی
gears
U
اسباب لوازم
geared
U
اسباب لوازم
crimper
U
اسباب فردادن مو
stamper
U
اسباب کوبیدن
gear
U
اسباب لوازم
Luggage
U
اسباب و اثاثیه
purofier
U
اسباب پاک کن
move
U
اسباب کشی
moved
U
اسباب کشی
moves
U
اسباب کشی
appliance
U
اسباب کار
appliances
U
اسباب کار
resonator
U
اسباب ارتعاش
appurtenance
U
اسباب جهاز
spared
U
اسباب یدکی
thing
U
اسباب دارایی
dumbbell
U
اسباب ورزشی
conspiracies
U
اسباب چینی
slides
U
اسباب لغزنده
furniture
U
سامان اسباب
(be) put out
<idiom>
U
اسباب زحمت
malice
U
اسباب چینی
fishing gear
U
اسباب ماهیگیری
playthings
U
اسباب بازی
conspiracy
U
اسباب چینی
plaything
U
اسباب بازی
inconveniencing
U
اسباب زحمت
slide
U
اسباب لغزنده
drags
U
اسباب لایروبی
dragged
U
اسباب لایروبی
implementing
U
اسباب اجراء
implemented
U
اسباب اجراء
implement
U
اسباب اجراء
disfurnish
U
بی اسباب کردن
discommodity
U
اسباب زحمت
caboodle
U
اسباب سفر
drag
U
اسباب لایروبی
impedimenta
U
اسباب تاخیرحرکت
implements
U
اسباب اجراء
inconveniences
U
اسباب زحمت
inconvenienced
U
اسباب زحمت
toys
U
اسباب بازی
military device
U
اسباب ارتشی
tools
U
اسباب کار
inconvenience
U
اسباب زحمت
exerciser
U
اسباب ورزش
paraphernalia
U
اسباب لوازم
rectifier
U
اسباب تقطیر
fittings and fixtures
U
اسباب و اثاثه
trocar
U
اسباب بزل
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com