Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
tranquillity
U
اسایش خاطر
security
U
اسایش خاطر
tranquility
U
اسایش خاطر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
relief
U
ترمیم اسایش خاطر
heart sease
U
اسایش قلب اسودگی خاطر
Other Matches
conveniency
U
راحت- اسایش- راه دست-اسوده- وسیله اسایش یاراحت- مستراح
You can rest assured.
U
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
comfortableness
U
اسایش
weals
U
اسایش
weal
U
اسایش
welfare
U
اسایش
comforts
U
اسایش
comforting
U
اسایش
comforted
U
اسایش
comfort
U
اسایش
rest
U
اسایش
comfortably
U
به اسایش
grith
U
اسایش
rests
U
اسایش
flag of convenience
U
پرچم اسایش
flags of convenience
U
پرچم اسایش
comfort
U
اسایش دادن
comforted
U
اسایش دادن
the rough and the smooth
U
اسایش وسختی
comforting
U
اسایش دادن
reliever
U
اسایش دهنده
relaxation time
U
زمان اسایش
heartsease
U
اسایش فکری
easement
U
راحتی اسایش
comforts
U
اسایش دادن
pest house
U
بیمارستان طاعونی ها اسایش گاه
to i. upon any one's privacy
U
مخل تنهایی و اسایش کسی شدن
bothered
U
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothering
U
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bother
U
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothers
U
زحمت دادن مخل اسایش شدن
an intrusive person
U
کسیکه سرزده بجایی رود یا مخل اسایش کسی شود
to disturb any one's privacy
U
کسیرا تنها یا اسوده نگذاشتن مخل اسایش کسی شدن
liberty civil
U
ازادیی که محدود باشد بوضع قوانین برای اسایش مردم
unlawful assembly
U
در CL سه نفر یا بیشتر را گویند که به قصد ارتکاب اعمالی که مخل اسایش و امنیت جامعه است گرد هم ایند
for his sake
U
به خاطر او
for the love of
U
به خاطر,
remembrance
U
خاطر
mind
U
خاطر
minding
U
خاطر
Due to
U
به خاطر
minds
U
خاطر
sake
U
خاطر
behalf
U
خاطر
on account of somebody
[something]
U
به خاطر
downhearted
<adj.>
U
افسرده خاطر
for his sake
U
برای خاطر او
self gratification
U
ترضیه خاطر
in view of
<idiom>
U
به خاطر اینکه
umbrageous
U
رنجیده خاطر
to imprint on the mind
U
در خاطر نشاندن
attention
U
خاطر حواس
attentions
U
خاطر حواس
peace of mind
U
اسودگی خاطر
of ones own accord
U
بطیب خاطر
solace
U
تسلیت خاطر
in service
U
به خاطر خدمت
surest
U
خاطر جمع
to escape one's memory
U
از خاطر رفتن
surer
U
خاطر جمع
gladness
U
مسرت خاطر
spontaneous generation
U
بطیب خاطر
ex officio
U
به خاطر شغل
free will
U
طیب خاطر
lacerated
U
خاطر ازرده
uneasiness
U
خاطر تشویش
sure
U
خاطر جمع
despondent
<adj.>
U
افسرده خاطر
amativeness
U
خاطر خواهی
gladly
U
با مسرت خاطر
leisurely
U
بافراغت خاطر
depressed
<adj.>
U
افسرده خاطر
to stamp on the mind
U
خاطر نشان کردن
put one's finger on something
<idiom>
U
کاملابه خاطر آوردن
take it out on
<idiom>
U
بی محلی به خاطر عصبانیت
stamp on the mind
U
خاطر نشان کردن
to impress on the mind
U
خاطر نشان کردن
for reasons of safety
U
به خاطر دلایل امنیتی
for security reasons
U
به خاطر دلایل امنیتی
for a song
<idiom>
U
به خاطر پول کمی
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
U
محض خاطر خدا
to imprint on the mind
U
خاطر نشان کردن
For your sake .
U
محض خاطر شما
to feel sure
U
خاطر جمع بودن
spontaneously
U
به طیب خاطر بی اختیار
for ones own hand
U
به خاطر خود شخص
for nothing
U
برای خاطر هیچ
accords
U
دلخواه طیب خاطر
for mercy sake
U
برای خاطر خدا
for god's sake
U
برای خاطر خدا
accorded
U
دلخواه طیب خاطر
accord
U
دلخواه طیب خاطر
depend upon it
U
خاطر جمع باشید
point
U
خاطر نشان کردن
certes
U
خاطر جمعی تحقیق
for pity's sake
U
برای خاطر خدا
nuisances
U
مایه تصدیع خاطر
inorder to
U
به خاطر اینکه برای
in the interests of truth
U
برای خاطر راستی
for a mere nothing
U
برای خاطر هیچ
nuisance
U
مایه تصدیع خاطر
trap
U
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
pout
U
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
gob
[British E]
U
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
moue
U
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
to call somebody to
[for]
something
U
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
pursuit of happiness
U
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
that is why
U
به خاطر این است که چرا
a small grimace
U
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
secure
U
بی خطر خاطر جمع مطمئن
solatium
U
غرامت برای ترضیه خاطر
unspontaneous
U
بدون طیب خاطر زورکی
troubler
U
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
I have to study
U
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
come into one's own
<idiom>
U
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
composedly
U
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
ex gratia
U
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
fixations
U
خیره شدگی تعلق خاطر
fixation
U
خیره شدگی تعلق خاطر
ring a bell
<idiom>
U
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
secures
U
بی خطر خاطر جمع مطمئن
take to task
<idiom>
U
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
you must w the signal
U
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
to languish
U
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i do it in your interest
U
به خاطر شما این کار رامیکنم
carded for record
U
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
We were all so anxious about you.
U
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
He seems to have a lot of confidence.
U
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
Peeping Toms
U
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
He did it for the sake of his family .
U
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
sue somebody for damages
U
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
i did it only for your sake
U
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
guerrilla
U
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
de minimis exception
U
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
guerrillas
U
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerillas
U
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Tom
U
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
to languish
U
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
U
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
U
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
unprompted
U
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
U
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
recognizing
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
U
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
U
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage
U
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
to intrude upon a person
U
مخل اسایش کسی شدن مزاحم کسی شدن
blow up
U
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up
U
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
U
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety
U
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network
U
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
U
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com