English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to mince matters U از گفتن راستی فرو گذار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
winters U قشلاق کردن زمستانرا بر گذار کردن زمستانی
winter U قشلاق کردن زمستانرا بر گذار کردن زمستانی
is that so? U راستی
really U راستی
verities U راستی
verity U راستی
probity U راستی
rectitude U راستی
the trusty is that i forgot it U راستی
troth U راستی
in sad earnest U راستی
in reality U راستی
uprightness U راستی
verticality U راستی
by the bye U راستی
your truly U راستی
truth U راستی
truths U راستی
fidelity U راستی
indeed U راستی
oh, by the way U ها راستی
i say U راستی !
straightness U راستی
rightness U راستی
sooth U راستی
plumbness U راستی
rectitude U راستی درستی
indeed U اره راستی
right-wingers U جناح راستی
right-winger U جناح راستی
rightists U جناح راستی
veracity U راستی صحت
right winger U جناح راستی
integrity U راستی تمامیت
damchi U راستی و درستی
rightism U جناح راستی
rightist U جناح راستی
sass U بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
to answer in the a U اری گفتن بله گفتن
greet U درود گفتن تبریک گفتن
greeted U درود گفتن تبریک گفتن
greets U درود گفتن تبریک گفتن
rant U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complementing U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complements U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complemented U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complement U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
ranten U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
uprightaess U درستی راستی عدالت
By the way . Incidentally. U راستی ( تا فراموش نکردم )
in the interests of truth U برای خاطر راستی
thereis not a p of truth init U ذرهای راستی دران نیست
he was very kind indeed U راستی چه اندازه مهربان بود
honesty is the best policy U راستی ودرستی بهترین رویه
It is indeed a pity U راستی که خیلی حیف است
turn thumbs down <idiom> U رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
declare U افهار کردن گفتن
have it <idiom> U گفتن ،ادعا کردن
come out with <idiom> U بیان کردن ،گفتن
declares U افهار کردن گفتن
declaring U افهار کردن گفتن
honesty is the best policy U عین مصلحت در راستی ودرستی است
lectured U سخنرانی کردن خطابه گفتن
gratulate U تبریک گفتن سلام کردن
abdicate U تفویض کردن ترک گفتن
abdicated U تفویض کردن ترک گفتن
abdicating U تفویض کردن ترک گفتن
enunciate U اعلام کردن صریحا گفتن
cited U اتخاذ سند کردن گفتن
cites U اتخاذ سند کردن گفتن
rumours U شایعه گفتن و یا پخش کردن
hallucinating U هذیان گفتن اشتباه کردن
cite U اتخاذ سند کردن گفتن
rumor U شایعه گفتن و یا پخش کردن
hallucinates U هذیان گفتن اشتباه کردن
lecturing U سخنرانی کردن خطابه گفتن
enunciated U اعلام کردن صریحا گفتن
tongues U گفتن دارای زبانه کردن
lecture U سخنرانی کردن خطابه گفتن
lectures U سخنرانی کردن خطابه گفتن
rumored U شایعه گفتن و یا پخش کردن
iterate U دوباره گفتن بازگو کردن
abdicates U تفویض کردن ترک گفتن
citing U اتخاذ سند کردن گفتن
welcome U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcomed U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcomes U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
enunciating U اعلام کردن صریحا گفتن
welcoming U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
enouce U بیان کردن بصراحت گفتن
hallucinated U هذیان گفتن اشتباه کردن
rumoured U شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumour U شایعه گفتن و یا پخش کردن
hallucinate U هذیان گفتن اشتباه کردن
rumors U شایعه گفتن و یا پخش کردن
enunciates U اعلام کردن صریحا گفتن
mc carthyism U سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
Easier said than done . <proverb> U گفتن سهل تر از عمل کردن است .
jaber U وراجی کردن تند و ناشمرده گفتن
droned U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drones U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
affirmed U بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirming U بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirms U بطور قطع گفتن تصدیق کردن
droning U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drone U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
to wheeze out U باخس خس گفتن با سینه تنگ ادا کردن
to speak one's mind U اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
to be rude to any one U به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
sputters U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
cant U باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
straight from the shoulder <idiom> U راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
dogmatize U امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
to recount something to someone [formal] U برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
over U گذار
over- U گذار
transition U گذار
transitions U گذار
crossing site U محل گذار
transition period U دوره گذار
transition state U حالت گذار
swindler U کلاه گذار
accomodating U منت گذار
auctioneer U حراج گذار
auctioneers U حراج گذار
contributory U خراج گذار
legislative U قانون گذار
racer U مسابقه گذار
innovator U بدعت گذار
innovators U بدعت گذار
racers U مسابقه گذار
spotter U خال گذار
salvers U مرهم گذار
marker pen علامت گذار
swindlers U کلاه گذار
zoogenic U بچه گذار
impressionistic U برداشت گذار
bailor U امانت گذار
handlers U دسته گذار
handler U دسته گذار
bailer U امانت گذار
trend-setter U بدعت گذار
trend-setters U بدعت گذار
assessor U خراج گذار
heretics U بدعت گذار
heretic U بدعت گذار
salver U مرهم گذار
mortgagor U رهن گذار
mark sense U نشان گذار
lowpass U پایین گذار
lienee U وثیقه گذار
legislatrix U قانون گذار زن
legislatress U قانون گذار زن
legiskative U قانون گذار
legator U میراث گذار
insurant U بیمه گذار
instaurator U بنیاد گذار
legislator U قانون گذار
legislators U قانون گذار
grounder U پایه گذار
nomographer U قانون گذار
valuers U قیمت گذار
valuer U قیمت گذار
investors U سرمایه گذار
investor U سرمایه گذار
shelver U در قفسه گذار
shelver U در تاقچه گذار
space bar U فاصله گذار
prizer U قیمت گذار
pricer U قیمت گذار
pracitcable U گذار کردنی
coder U رمز گذار
pledgor U وثیقه گذار
pledgor U رهن گذار
pawnor U رهن گذار
oviparous U تخم گذار
tapper U توپی گذار
outdoor recreation U گشت و گذار
grounder U کار گذار
graduator U درجه گذار
bypassing U کنار گذار
discriminator U فرق گذار
differentiator U فرق گذار
depositor U امانت گذار
demographic transition U گذار جمعیت
deepositor U ودیعه گذار
tracked layer U ریل گذار
tracklayer U ریل گذار
founder U بنیان گذار
transit time U زمان گذار
foundered U بنیان گذار
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com