English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to rely on somebody for your income U از لحاظ درآمد وابسته به کسی بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
belong U مال کسی بودن وابسته بودن
belongs U مال کسی بودن وابسته بودن
belonged U مال کسی بودن وابسته بودن
appertaining U وابسته بودن
appertains U وابسته بودن
hinge U وابسته بودن
depended U وابسته بودن
pertained U وابسته بودن
depend U وابسته بودن
appertained U وابسته بودن
pertains U وابسته بودن
hinges U وابسته بودن
pertain U وابسته بودن
appertain U وابسته بودن
depends U وابسته بودن
interrelate U وابسته بهم بودن
interrelating U وابسته بهم بودن
interrelates U وابسته بهم بودن
regards U وابسته بودن به نگریستن
interdepend U وابسته بهم بودن
precursory U وابسته به پیشرو بودن
regard U وابسته بودن به نگریستن
regarded U وابسته بودن به نگریستن
to be reliant on somebody [something] U وابسته بودن به کسی [چیزی]
to rely on somebody [something] U وابسته بودن به کسی [چیزی]
to be dependent on somebody [something] U وابسته بودن به کسی [چیزی]
to depend on somebody [something] U وابسته بودن به کسی [چیزی]
return [on something] U درآمد
Inc U درآمد
(a) come-down <idiom> U درآمد
meal ticket U ممر درآمد
I had a terrible (hard) time of it. U پدرم درآمد
It turned out well. U خوب از آب درآمد
he went aboard the ship به کشتی درآمد
meal tickets U ممر درآمد
He came out of the house. U از منزل درآمد
subclass U طبقه اجتماعی کم درآمد
income accounts حساب های درآمد
underclass U طبقه اجتماعی کم درآمد
underclass U طبقهی اجتماعی کم درآمد
lower class U طبقه اجتماعی کم درآمد
absolute income hypothesis فرضیه درآمد مطلق
The employer deducts taxes from the salary. U کارفرما مالیات را از درآمد کم می کند.
yuppie U جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
The people protested vocally. U صدای مردم درآمد ( اعتراض )
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong. U هر طور کردم غلط درآمد
attachable earnings U درآمد ضبط شدنی [قانون]
yuppies U جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
I have a steady monthly income. U درآمد ماهیانه ثابتی دارم
net factor income from abroad خالص درآمد عوامل از خارج
She made a good wife. U اوزن خوبی ازآب درآمد
lay off (someone) <idiom> U کاری رابه علت درآمد کم کنارگذاشتن
I had a hell of a time to fix the engine. U پدرم درآمد موتور رادرست کردم
with a view to U از لحاظ
viewpoints U لحاظ
point of view U لحاظ
points of view U لحاظ
with the view of U از لحاظ
viewpoint U لحاظ
every way U از هر لحاظ
for purposes of U از لحاظ
perspectives U لحاظ
perspective U لحاظ
in the light of U از لحاظ
socially U از لحاظ اجتماعی
theologically U از لحاظ الهیات
pro forma U از لحاظ فاهر
qualitatively U از لحاظ کیفیت
surgically U از لحاظ جراحی
professionally U از لحاظ پیشه
phase U لحاظ پایه
to all intents and purposes U ازهر لحاظ
medically U از لحاظ طبی
nationally U از لحاظ ملی
technically speaking U از لحاظ فنی
for brevity's sake U از لحاظ اختصار
juridically U از لحاظ قضائی
juridically U از لحاظ حقوقی
juristically U از لحاظ حقوقی
militarily U از لحاظ نظامی
phased U لحاظ پایه
phases U لحاظ پایه
morbid anatomy U از لحاظ ناخوشی
politically U از لحاظ سیاسی
sanitarily U از لحاظ بهداشت
in every respect U ازهر لحاظ
in all respects U ازهر لحاظ
exofficio U از لحاظ سمت
of U از طرف از لحاظ
orthographically U از لحاظ املا
criminally U از لحاظ جنائی
economically U از لحاظ اقتصاد
from an economical standpoint U از لحاظ اقتصاد
sexually U از لحاظ جنس
municipally U از لحاظ شهرداری
modally U از لحاظ چگونگی
materialistically U از لحاظ مادیت
phallic U وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
I am just a pen – pusher . U قلم صد تا یک غاز می زنم (کارهای دفتری یا نگارشی کم درآمد )
When drink enters, wisdom departs. <proverb> U آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
mineralogically U از لحاظ کان شناسی
politically involved U از لحاظ سیاسی پرتحرک
politically active U از لحاظ سیاسی پرتحرک
on principle U از لحاظ قیود اخلاقی
nautically U از لحاظ کشتی رانی
hierarchically U از لحاظ رئیسی و مرئوسی
geologically U از لحاظ زمین شناسی
therapeutically U از لحاظ درمان شناسی
strategically U از لحاظ سوق الجیشی
internationally U از لحاظ بین المللی
theoretically U از لحاظ فرض علمی
nutrient U ماده مقوی از لحاظ غذایی
wood craft U جنگل شناسی از لحاظ شکار
nutrients U ماده مقوی از لحاظ غذایی
ornamentally U از لحاظ تزئین منباب زینت
symmetry allowed reaction U واکنش مجاز از لحاظ تقارن
exofficio U از لحاظ تصدی مقام و غیره
ornamentallyr U از لحاظ تزئین میناب زینت
baseball throw U مسابقه پرتاب توپ از لحاظ مسافت
popularly U از لحاظ توده مردم بزبان ساده
white wool U [مرغوب ترین نوع پشم از لحاظ رنگ]
Mentally retarded children. U کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
cleanest U شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
exegesis U تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
clean U شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleaned U شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleans U شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
exegeses U تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
olympian U اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
bureaucratic U وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
syzygial U وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
dialectological U وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
choral U وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
telepathic U وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
subglacial U وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
unlimited U وسیله مسابقه بدون محدودیت از لحاظ حجم یا نوع موتور
psychological moment U موقعی که از لحاظ روان شناسی مقتضی برای کارکردن باشد
advantaged U کسیکه در شرایط بهتری از لحاظ اجتماعی و یا مادی قرار دارد
lexicographic U وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
phylar U وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
rectal U وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
vehicular U وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
sothic U وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
puritanical U وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
supervisory U وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
cliquey U وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
kinetic U وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
cliquy U وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
erotic U وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
monarchic U وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
historcicism U فرضیهای که معتقداست کلیه پدیدههای اجتماعی وفرهنگی باید از لحاظ تاریخی مطالعه شود
sister services U یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
zygose U وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
lithic U وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
frontal U وابسته به پیشانی وابسته بجلو
bill of health U گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
geognosy U زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
immunogenetics U رشتهای از اتم شناسی که درباره روابط مرض و وراثبت یا نژاد بحث میکند مطالعه ارتباط داخلی از لحاظ زیست شناسی
Neanderthal U وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
morphic U وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
hermitical U وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
reasonableness U موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to look out U اماده بودن گوش بزنگ بودن
To be on top of ones job . U بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit U دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
associated U وابسته وابسته کردن
associate U وابسته وابسته کردن
associating U وابسته وابسته کردن
associates U وابسته وابسته کردن
monitor U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
epistemologycal U وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
poplitaeal U وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com