Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to count for lost
U
از دست رفته بحساب آوردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To take into account (consideration).
U
بحساب آوردن
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
damped wave
U
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number
U
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).
U
آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindles
U
رفته رفته کوچک شدن
dwindle
U
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
U
رفته رفته کوچک شدن
dwindling
U
رفته رفته کوچک شدن
to peter out
U
رفته رفته کوچک شدن
on my own account
U
بحساب خودم
unaccounted
U
بحساب نیامده
to carry to a
U
بحساب بردن
make little of
U
بحساب نیاوردن
on the map
U
بحساب اوردنی
the investigation of accounts
U
رسیدگی بحساب
fixes
U
بحساب کسی رسیدن
uncharged
U
بحساب هزینه نیامده
to go for nothing
U
هیچ بحساب امدن
fix
U
بحساب کسی رسیدن
to pay in
U
بحساب بانک گذاشتن
score
U
حساب کردن بحساب اوردن
scored
U
حساب کردن بحساب اوردن
scores
U
حساب کردن بحساب اوردن
They consider him as an outsider .
U
اورا غریبه بحساب می آورند
I reckon she is twenty.
U
بحساب من بیست سالش است
Put it on my account. I'll foot the bill. Charge it to me.
بحساب من بگذار
[پای من حساب کن ]
The campaign was considered to have failed.
U
مبارزه
[انتخاباتی]
شکست خورده بحساب آورده شد.
No one sent me, I am here on my own account.
U
هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
Is that enough to be a problem?
U
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
I'm not very hungry, so please don't cook on my account.
U
من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
veil of money
U
نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
gradually
<adv.>
U
رفته رفته
short tempered
U
از جا در رفته
bit by bit
<adv.>
U
رفته رفته
frenetical
U
از جا در رفته
thrawart
U
در رفته
dislocated
U
در رفته
by inches
U
رفته رفته
by degrees
<adv.>
U
رفته رفته
inchmeal
U
رفته رفته
gradually
U
رفته رفته
departed
U
رفته
in process of time
U
رفته رفته
smudgy
U
رنگ و رو رفته
all in all
U
روی هم رفته
all told
U
روی هم رفته
deep-set
U
فرو رفته
weatherbeaten
U
رنگ و رو رفته
smudgier
U
رنگ و رو رفته
smudgiest
U
رنگ و رو رفته
defunct
U
ازبین رفته
pulled
U
تحلیل رفته
sunken
U
فرو رفته
extinct
U
ازبین رفته
first and last
U
روی هم رفته
I'm glad he's gone.
U
خوشحالم که او رفته.
averagly
U
روی هم رفته
madding
U
از کوره در رفته
in the a
U
روی هم رفته
iam bored
U
حوصله ام سر رفته
on a par
U
روی هم رفته
in the lump
U
روی هم رفته
retreating forehead
U
پیشانی تو رفته
i have been to paris
U
پاریس رفته ام
he knew that i had gone
U
او میدانست که من رفته ام
truncated soil
U
خاک رو رفته
day a day
U
روی هم رفته
unbridle
U
مهاردر رفته
it has escaped my remembrance
U
از خاطرم رفته
jitters
U
از کوره در رفته
averaging
U
روی هم رفته
averages
U
روی هم رفته
averaged
U
روی هم رفته
average
U
روی هم رفته
off shade
U
رنگ رفته
on average
[on av.]
U
روی هم رفته
gone
<adj.>
U
از دست رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
altogether
U
روی هم رفته
cavetto
U
[پخی تو رفته]
red-hot
U
ازجادر رفته
overseen
U
غلط رفته
away
U
غایب رفته
exhausted
U
تحلیل رفته
by and large
<idiom>
U
روی هم رفته
pallid
U
رنگ رفته
overall
U
رویهم رفته
chafed
U
پوست رفته
overalls
U
رویهم رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
averaged
U
روی هم رفته
windswept
U
بر باد رفته
neat
U
شسته و رفته
neater
U
شسته و رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
frenzied
U
ازجا در رفته
neatest
U
شسته و رفته
frantic
U
ازکوره در رفته
consumptive
U
تحلیل رفته
emaciated
U
گوشت رفته
consumptives
U
تحلیل رفته
powers
U
توان از دست رفته
saddle nose
U
بینی فرو رفته
neater
U
شسته و رفته مرتب
retreating chin
U
چانه عقب رفته
immersed in debt
U
فرو رفته در فرض
neat
U
شسته و رفته مرتب
He is on leave of absence .
U
مرخصی رفته است
powering
U
توان از دست رفته
sunken eyes
U
چشمان فرو رفته
we cannot undo the past
U
اب رفته بجوی برنمیگردد
neatest
U
شسته و رفته مرتب
power
U
توان از دست رفته
Vanished(shattered, dashed) hopes.
U
امیدها ی بر باد رفته
Have you been there recently (lately)
U
تازگیها آنجا رفته ای ؟
what is done cannot be undone
U
اب رفته بجوی برنمیگردد
you are mistaken
U
خطا رفته اید
powered
U
توان از دست رفته
revendication
U
استردادزمین ازدست رفته
lorn
U
از دست رفته بربادرفته
he must have gone
U
باید رفته باشد
I feel pins and needles in my foot.
U
پایم خواب رفته
tacky
U
رنگ ورو رفته
income forgone
U
درامداز دست رفته
ha-ha
U
دیوار فرو رفته
forged side
U
سطح فرو رفته
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
lost
U
از دست رفته ضایع
lost chain
U
زنجیره از دست رفته
palest
U
رنگ رفته بی نور
washed up
U
بکلی تحلیل رفته
pale
U
رنگ رفته بی نور
go out the window
<idiom>
U
اثرش از بین رفته
As limp as a rag.
U
شل واز حال رفته
furibund
U
اشفته ازجادر رفته
advanced pawn
U
پیاده پیش رفته
paler
U
رنگ رفته بی نور
he is off to the war
U
رفته است به جنگ
on your own account
U
بابت خود
[بحساب خود]
lost causes
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
opportunity cost
U
هزینه فرصت از دست رفته
I have something in my eye.
U
چیزی توی چشمم رفته.
wear off
U
فرسوده و از بین رفته شدن
sold
U
فروخته شده بفروش رفته
Time hangs heavily on my hands.
U
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
to have arrived
[expected moment]
U
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
the cork went off with apop
U
چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
ingesta
U
موادی که داخل بدن رفته
macaroni
U
ماکارونی جوان خارج رفته
lost
U
از دست رفته تلف شده
up to the ears
U
غرق سرا پا فرو رفته
He wont be back for another six months.
U
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
I have lost a lot of blood.
U
خون زیادی از من رفته است
My brother has gone abroad.
برادرم رفته خارجه
[خارج از کشور]
She wI'll be a loser if she refuses.
U
اگر قبول نکند از کیسه اش رفته
To make amends to someone for an injury.
U
وقت از دست رفته جبران کردن
shopworn
U
کهنه ورنگ رفته در اثرماندن در مغازه
intakes
U
جای ابگیری نیروی بکار رفته
to join the majority
U
رفتن بجایی که بیشترمردم رفته اند
intake
U
جای ابگیری نیروی بکار رفته
i p that they are both gone
U
احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone .
U
نمی دانم کدام گوری رفته است
sell out
U
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-out
U
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-outs
U
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
applied
U
برای هدف معین بکار رفته کاربسته
cost of sales
U
قیمت تمام شده کالای فروش رفته
It is an absolute chaos.
U
همه رشته کارها از دست در رفته است
I consider that a mistake.
[I regard that as a mistake.]
U
این به نظر من اشتباه است.
[این را من اشتباه بحساب می آورم.]
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
U
بد آوردن
mattoid
U
کسیکه مغز غیر عادی داردولی روی هم رفته خل است
drag
U
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
drags
U
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
dragged
U
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
Vxtreme
U
قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت
quasi
U
بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است
carry into effect
U
به اجرا در آوردن
acquire
بدست آوردن
to bring to the
[a]
boil
U
به جوش آوردن
acquire
به دست آوردن
conciliate
U
به دست آوردن
compass
U
به دست آوردن
make something happen
U
به اجرا در آوردن
achieve
U
به دست آوردن
vasbyt
U
تاب آوردن
gained
U
بدست آوردن
to bring the water to the boil
U
آب را به جوش آوردن
to get
[hold of]
something
U
آوردن چیزی
gains
U
بدست آوردن
fall on feet
<idiom>
U
شانس آوردن
gain
U
بدست آوردن
it never rains but it pours
<idiom>
U
چپ و راست بد آوردن
to bring something
U
آوردن چیزی
To show a deficit . To run short .
U
کسر آوردن
attenuation
U
بدست آوردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com