English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
operate U اداره کردن راه انداختن
operated U اداره کردن راه انداختن
operates U اداره کردن راه انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
rule U اداره کردن
manage U اداره کردن
maintain U اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
helms U اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
operate U اداره کردن
administers U :اداره کردن
administering U :اداره کردن
administered U :اداره کردن
administer اداره کردن
stage manage U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
operates U اداره کردن
operated U اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
helm U اداره کردن
wielding U اداره کردن
wields U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
administration U اداره کردن
wielded U اداره کردن
direct U اداره کردن
directed U اداره کردن
directs U اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
man U اداره کردن
mans U اداره کردن
gestion U اداره کردن
aminister U اداره کردن
wield U اداره کردن
administrations U اداره کردن
officiating U اداره کردن
conducting U اداره کردن
conduct U اداره کردن
officiate U اداره کردن
officiated U اداره کردن
manage U اداره کردن
manages U اداره کردن
managing U اداره کردن
conducts U اداره کردن
runs U اداره کردن
conducted U اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
run U اداره کردن
officiates U اداره کردن
managed U اداره کردن
policy U اداره یاحکومت کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
manageable U قابل اداره کردن
steered U حکومت اداره کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
manhandles U باخشونت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
steer U حکومت اداره کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
maladminister U بطور سوء اداره کردن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
conduct U اداره کردن کشیده شدن
conducting U اداره کردن کشیده شدن
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
keep U اداره کردن محافظت کردن
executed U اداره کردن قانونی کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
slot U انداختن چفت کردن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
put U تعویض کردن انداختن
to set off U انداختن برابر کردن
slotting U انداختن چفت کردن
puts U تعویض کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
slots U انداختن چفت کردن
launching U انداختن پرت کردن
tossing U پرت کردن انداختن
launches U انداختن پرت کردن
launch U انداختن پرت کردن
tossed U پرت کردن انداختن
toss U پرت کردن انداختن
to put by U دور انداختن رد کردن
hurtling U پرت کردن انداختن
launched U انداختن پرت کردن
tosses U پرت کردن انداختن
putting U تعویض کردن انداختن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
hurtle U پرت کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
involving U گیر انداختن وارد کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
kid U دست انداختن مسخره کردن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
back U پشتی کردن پشت انداختن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com