English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
antihandling fuze U ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به جابجا کردن و دستکاری
handle U دستکاری کردن
retouch U دستکاری کردن
retouches U دستکاری کردن
handles U دستکاری کردن
retouched U دستکاری کردن
handling U دستکاری کردن
retouching U دستکاری کردن
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
executed U اداره کردن قانونی کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
keep U اداره کردن محافظت کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
antidisturbance fuze U ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به دستکاری
direct U اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
conducted U اداره کردن
wielding U اداره کردن
manage U اداره کردن
maintain U اداره کردن
administers U :اداره کردن
directs U اداره کردن
administer اداره کردن
directed U اداره کردن
wields U اداره کردن
conduct U اداره کردن
operate U اداره کردن
wielded U اداره کردن
manage U اداره کردن
operated U اداره کردن
administering U :اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
operates U اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
wield U اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
managed U اداره کردن
manages U اداره کردن
managing U اداره کردن
conducting U اداره کردن
administered U :اداره کردن
run U اداره کردن
runs U اداره کردن
conducts U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
gestion U اداره کردن
helm U اداره کردن
helms U اداره کردن
officiates U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
aminister U اداره کردن
stage manage U اداره کردن
officiate U اداره کردن
officiated U اداره کردن
mans U اداره کردن
man U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
rule U اداره کردن
administration U اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
officiating U اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
administrations U اداره کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
policy U اداره یاحکومت کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
manageable U قابل اداره کردن
manhandles U باخشونت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
steer U حکومت اداره کردن
steered U حکومت اداره کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
conduct U اداره کردن کشیده شدن
maladminister U بطور سوء اداره کردن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
operated U اداره کردن راه انداختن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
operate U اداره کردن راه انداختن
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
operates U اداره کردن راه انداختن
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
conducting U اداره کردن کشیده شدن
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
antiwithdrawal device U وسیله ضد باز کردن ماسوره بمب وسیله ضد دستکاری ماسوره
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
manipulation U دستکاری
manipulating U دستکاری
distrubance U دستکاری
attaint U دستکاری
d. touch U دستکاری استادانه
bit manipulation U دستکاری بیت
string manipulation U دستکاری رشته
string manipulation U دستکاری رشتهای
symbol manipulation U دستکاری نمادها
handwork U دستی دستکاری
data manipulation U دستکاری داده ها
care and handling U مراقبت و دستکاری وسایل
data manipulating language U زبان دستکاری داده
data manipulation language U زبان دستکاری داده ها
emery ball U توپ دستکاری شده بطورغیرمجاز
minnesota rate of manipulation test U ازمون سرعت دستکاری مینه سوتا
dml U زبان دستکاری داده Language anipulation
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
alphanumeric U ی از حروف الفبا- عددی که به عنوان یک واحد دستکاری و استفاده میشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
manipulative deception U تغییر فرکانس یا دستکاری دروسایل فرستنده خودی برای گول زدن دشمن فریب رادیویی عمدی
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com