English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled U احساس شکسته نفسی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
humblest U شکسته نفسی کردن
humble U شکسته نفسی کردن
to humble oneself U شکسته نفسی کردن
modesty U شکسته نفسی
litotes U کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
telescopic U دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
halituous U نفسی
deject U دل شکسته کردن
long wind U دراز نفسی
cardiac dyspnea U تنگ نفسی قلبی
there was not a soul U ذی نفسی انجا نبود
To speake broken French. U فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
feels U احساس کردن
appreciating U احساس کردن
sense U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
appreciate U احساس کردن
feel U احساس کردن
appreciates U احساس کردن
sensed U احساس کردن
senses U احساس کردن
prolixly U ازروی دراز نفسی یا پرگویی با اطناب
slide U سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slides U سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
to weigh down U سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
scunner U احساس نفرت کردن
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
to be humbled U احساس فروتنی کردن
forefeel U ازپیش احساس کردن
wamble U احساس تهوع کردن
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
to freeze U احساس سردی کردن
to feel cold U احساس سردی کردن
too big for one's breeches/boots <idiom> U احساس بزرگی کردن
warm one's blood/heart <idiom> U احساس راحتی کردن
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
sensate U اماده پذیرش حس احساس کردن
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
consternate U احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel any one's pulse U حس کردن احساس کردن دریافتن
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
fracted U شکسته
broken U شکسته
heartsick U دل شکسته
heart broken U دل شکسته
in pieces U شکسته
running hand U خط شکسته
fragmentary U شکسته
disrupted U شکسته
broken-hearted <adj.> U دل شکسته
heartbroken U دل شکسته
zigzags U شکسته
zigzagging U شکسته
shaky U شکسته
zigzagged U شکسته
downhearted U دل شکسته
wrecked U شکسته
zigzag U شکسته
fragmental U شکسته
cursive U خط شکسته
shakiest U شکسته
shakier U شکسته
haken kreuz U صلیب شکسته
split-screen U صفحه شکسته
chevron U پرانتز شکسته
pointed bracket U پرانتز شکسته
orthopaedics U شکسته بندی
broken stone U سنگ شکسته
punctures U شکسته شدن
bone setter U شکسته بند
angle bracket U پرانتز شکسته
flinders U قطعات شکسته
ballast U مصالح شکسته
puncturing U شکسته شدن
shard U کوزه شکسته
to run upon the rocks U شکسته شدن
bone setting U شکسته بندی
osteopathist U شکسته بند
orthopedics U شکسته بندی
fracture U سطح شکسته
split screen U صفحه شکسته
fractured U سطح شکسته
fracturing U سطح شکسته
hot short U شکسته گرم
broken U شکسته شده
shards U کوزه شکسته
bonesetter U شکسته بند
shatter U قطعات شکسته
a broken arm U بازوی شکسته
broken <adj.> U شکسته [دستگاهی]
wrech U کشتی شکسته
german giant swing U افتاب شکسته
cauliflower ear U گوش شکسته
crushed stone U سنگ شکسته
doddered U شکسته سست
cold short U شکسته سرد
wrecked U کشتی شکسته
fyloft U صلیب شکسته
framentary U شکسته ناقص
fractures U سطح شکسته
puncture U شکسته شدن
distort U شکسته شدن
red short U شکسته سرخ
raddled U شکسته شده
castway U کشتی شکسته
sherd U کوزه شکسته
giant circle U افتاب شکسته
distorts U شکسته شدن
shatters U قطعات شکسته
taxis U شکسته بندی
punctured U شکسته شدن
jargon U سخن دست و پا شکسته
splint U وسایل شکسته بندی
refracting U شکسته شدن نور
potsherd U تکه سفال شکسته
splint U چوب شکسته بندی
shipwrecked U کشتی شکسته شدن
pulled U شکسته شده افتاده
shipwreck U کشتی شکسته شدن
refract U شکسته شدن نور
shipwrecks U کشتی شکسته شدن
infirmly U بطور علیل یا شکسته
refracted U شکسته شدن نور
agmatology U علم شکسته بندی
ballast U شن ریزی مصالح شکسته
refracts U شکسته شدن نور
bowed down by grief U شکسته شده ازغم
broken hardening U سخت گردانی شکسته
broken english U انگلیسی دست و پا شکسته
stone ballast U مصالح شکسته سنگی
brokenly U بطور شکسته یا بریده
zircon U سخن دست و پا شکسته
brick ballast U مصالح شکسته اجری
fragmentarily U بطور شکسته یا ناقص
cast away U کشتی شکسته مطرود
chippings U سنگ شکسته ریز
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
wrech U شکسته یا خراب شدن کشتی
wrecked U باقی مانده ازکشتی شکسته
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
swastika U صلیب شکسته المان نازی
whitewater U قسمت اشفته موج شکسته
In my broken English . U با انگلیسی دست وپا شکسته ام
plaster casts U گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast U گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster of Paris U گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
A creaking gate hang long. <proverb> U یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
feelings U احساس
impression U احساس
impressions U احساس
sensation U احساس
apathetic U بی احساس
thick skinned U بی احساس
sense line U خط احساس
gusto U احساس
feeling U احساس
sensations U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
esthesis U احساس
sensing U احساس
sensed U احساس
sensed U حس احساس
apperception U احساس
sense U حس احساس
sense U احساس
senses U احساس
appriciation U احساس
aesthsis U احساس
senses U حس احساس
sentiment U احساس
percipience U احساس
soup U موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soups U موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
ten yard U خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> U از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
malaise U احساس مرض
sense wire U سیم احساس
sense switch U گزینهء احساس
handle U احساس بادست
handles U احساس بادست
esthesiometer U احساس سنج
sensibility U احساس ودرک هش
sense organ U عامل احساس
stolid U فاقد احساس
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
dual sensation U احساس دوگانه
feelers U احساس کننده
malease U احساس مرض
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com