English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
handle U احساس بادست
handles U احساس بادست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
freehand U بادست باز
handwrite U بادست نوشتن
hand play U شوخی بادست
clambers U بادست وپا بالارفتن
clambering U بادست وپا بالارفتن
clambered U بادست وپا بالارفتن
handiest U بادست انجام شده
clamber U بادست وپا بالارفتن
paddling U بادست نوازش کردن
headlong U بادست پاچگی تند
paddles U بادست نوازش کردن
paddled U بادست نوازش کردن
handy U بادست انجام شده
handier U بادست انجام شده
manipulate U بادست عمل کردن
handwork U بادست انجام شده
manipulatory U بادست درست شده
manipulates U بادست عمل کردن
manipulated U بادست عمل کردن
paddle U بادست نوازش کردن
scramble U بادست وپا بالارفتن
scrambled U بادست وپا بالارفتن
scrambles U بادست وپا بالارفتن
scrambling U بادست وپا بالارفتن
kwon U ضربه زدن بادست و خرد کردن با پا
gesticulatory U متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
bongo U یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود
backdrops U پرش و افتادن به پشت بادست و پا در هوا و ایستادن
backdrop U پرش و افتادن به پشت بادست و پا در هوا و ایستادن
bongos U یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود
corporal oath U سوگندی که بادست زدن بکتاب یاد کنند
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
outside kick and front headlock U گرفتن دست راست بادست چپ و چرخاندن ازروی پشت
outside pass U رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
sense U حس احساس
aesthsis U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
thick skinned U بی احساس
senses U حس احساس
esthesis U احساس
sensing U احساس
impressions U احساس
impression U احساس
sentiment U احساس
sense line U خط احساس
percipience U احساس
senses U احساس
gusto U احساس
sensed U احساس
apperception U احساس
feeling U احساس
feelings U احساس
sense U احساس
sensed U حس احساس
sensations U احساس
sensation U احساس
apathetic U بی احساس
appriciation U احساس
itchiness U احساس خارش
malease U احساس مرض
guilt feeling U احساس گناه
euthymia U احساس سرحالی
limen U استانه احساس
impassible U فاقد احساس
feeling of inadequacy U احساس نابسندگی
feeling of inadequacy U احساس بی کفایتی
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
sensation of hunger U احساس گرسنگی
pang U احساس بد وناگهانی
aggro U احساس پرخاشگری
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
really U احساس میکنم
sense organ U عامل احساس
sense switch U گزینهء احساس
sense wire U سیم احساس
sensorium U مرکز احساس
subjective sensation U احساس غیرعینی
supersensory U مافوق احساس
esthesiometer U احساس سنج
perceptions U دریافت احساس
sensibility U احساس ودرک هش
stolidly U فاقد احساس
humiliation U احساس حقارت
appreciate U احساس کردن
stolid U فاقد احساس
nostalgia U احساس غربت
feels U احساس کردن
feel U احساس کردن
appreciating U احساس کردن
feeler U احساس کننده
feelers U احساس کننده
appreciates U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
perception U دریافت احساس
sensibilities U احساس ودرک هش
carebaria U احساس فشار در سر
sense U احساس کردن
amenability U احساس مسئولیت
sensed U احساس کردن
dual sensation U احساس دوگانه
senses U احساس کردن
aesthesia U قوه احساس
antipathy U احساس مخالف
malaise U احساس مرض
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
wamble U احساس تهوع کردن
unreality feeling U احساس ناواقعی بودن
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
traction sensation U احساس کشیدگی پوست
forefeel U ازپیش احساس کردن
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
ill at ease <idiom> U احساس عصبانیت وناراحتی
sense winding U سیم پیچ احساس
too big for one's breeches/boots <idiom> U احساس بزرگی کردن
warm one's blood/heart <idiom> U احساس راحتی کردن
hate one's guts <idiom> U احساس انزجار از کسی
give voice to <idiom> U احساس ونظرت رابیان کن
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
anhedonia U فقدان احساس لذت
palpability U قابل احساس و لمس
to freeze U احساس سردی کردن
to feel cold U احساس سردی کردن
referred sensation U احساس جابه جا شده
scunner U احساس نفرت کردن
apperceptive U وابسته به درک و احساس
to be humbled U احساس فروتنی کردن
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
inapprehensible U نامفهوم غیرقابل احساس
ahedonia U فقدان احساس لذت
impercipient U بی احساس ادم بی بصیرت
I've got the munchies. U یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
I feel faint with hunger. U از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
a pang of love U احساس رنج آور عشق
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled U احساس شکسته نفسی کردن
Do you feel hungry? U شما احساس گرسنگی می کنید؟
esthesia U فرفیت احساس و ادراک حساسیت
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
impassibly U بی نشان دادن احساس درد
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
to t. on any one's corn U احساس کسی راجریحه دارکردن
sensory U وابسته به مرکز احساس حساس
sensate U اماده پذیرش حس احساس کردن
amoral U بدون احساس مسئولیت اخلاقی
dysphoria U بیقراری احساس ملالت وکسالت
prenotion U احساس قبلی نسبت بچیزی
abklingen U محو شدن تدریجی احساس
valetudinarianism U احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
siege mentality U احساس مورد حمله و خصومت بودن
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
(the) creeps <idiom> U احساس تنفر ویا ترس شدید
prickling U احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
membrane keyboard U احساس کننده فشار را فعال میکند
I'm not a bit hungry. U یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
pins and needles U احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
impassively U بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
nurse a grudge <idiom> U احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
sensitive U آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
he felt a t. on his shoulder U احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
consternate U احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
impalpably U چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
chilled to the bones <idiom> U نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
to be on a guilt trip <idiom> U احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
telesthesia U احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
He felt like he'd finally broken the jinx. U او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding. U او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم.
textile U زیر دست [احساس نرمی یا زبری فرش بدون توجه به طرح و رنگ آن]
He bought them expensive presents, out of guilt. U او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mechanical mouse U mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
Free style U [سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com