Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 181 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
demonstration
U
اثبات تجربی
demonstrations
U
اثبات تجربی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
affirmatory
U
کلمه اثبات عبارت اثبات
tentative
U
تجربی
empirical
U
تجربی
experiential
U
تجربی
emprical
U
تجربی
a posteriori
U
تجربی
experimental
U
تجربی
empiric
U
تجربی
realpolitik
U
سیاست تجربی
Experimental architecture
U
معماری تجربی
empiricism
U
تجربی نگری
emprical formula
U
فرمول تجربی
demonstration
U
نمایش تجربی
demonstrations
U
نمایش تجربی
experimental data
U
دادههای تجربی
empiricist
U
تجربی نگر
empirical study
U
بررسی تجربی
empirical self
U
خود تجربی
empirical reality
U
واقعیت تجربی
empirical knowledge
U
معرفت تجربی
empirical equation
U
معادله تجربی
experimental probability
U
احتمال تجربی
empiric
U
ازمایشی تجربی
tentative
U
امتحانی عمل تجربی
non destructive
U
ازمایش غیر تجربی
input output analysis
U
تحلیل داده ها ستاده ها مطالعه تجربی روابط متقابل بخشهای مختلف اقتصاد
subantiation
U
اثبات
proving
U
اثبات
proofs
U
اثبات
substantiation
U
اثبات
ascertainment
U
اثبات
agument
U
اثبات
positiveness
U
اثبات
positivity
U
اثبات
proof
U
اثبات
demonstration
U
اثبات
demonstrations
U
اثبات
showed
U
اثبات
verification
U
اثبات
show
U
اثبات
shows
U
اثبات
vindication
U
اثبات
assertion
U
اثبات
demonstrating
U
اثبات کردن
supporting
U
اثبات کردن
justificatory
U
اثبات کننده
proves
U
اثبات کردن
indemonstrable
U
اثبات نا پذیر
in proof of
U
برای اثبات
self-evident
U
بی نیاز از اثبات
documentation
U
اثبات بامدرک
burden of proof
U
بار اثبات
provable
U
قابل اثبات
deraign
U
اثبات کردن
demonstratively
U
ازراه اثبات
burden of proof
U
وفیفه اثبات
program proving
U
اثبات برنامه
in order to prove
U
برای اثبات
ascertainable
U
اثبات پذیر
proving
U
اثبات کردن
demonstrative
U
اثبات کننده
positivism
U
اثبات گرایی
proof
U
اثبات
[ریاضی]
affirmations
U
تصدیق اثبات
corroborate
U
اثبات کردن
corroborated
U
اثبات کردن
corroborates
U
اثبات کردن
corroborating
U
اثبات کردن
substantiate
U
اثبات کردن
substantiated
U
اثبات کردن
substantiates
U
اثبات کردن
prover
U
اثبات کردن
theorem proving
U
اثبات نظریه
verifiability
U
اثبات پذیری
proven
U
اثبات شده
affirmation
U
تصدیق اثبات
demonstrator
U
اثبات کننده
demonstrators
U
اثبات کننده
hold up
<idiom>
U
اثبات حقیقت
assert
U
اثبات کردن
asserted
U
اثبات کردن
asserting
U
اثبات کردن
asserts
U
اثبات کردن
substantiating
U
اثبات کردن
manifestative
U
اثبات کننده
ontology probandi
U
بار اثبات
provability
U
قابلیت اثبات
onus of proof
U
بار اثبات
onus probandi
U
بار اثبات
affirm
اثبات کردن
predication
U
اثبات موعظه
demonstrate
U
اثبات کردن
demonstrated
U
اثبات کردن
demonstrates
U
اثبات کردن
proved
U
اثبات کردن
prove
U
اثبات کردن
positivist
U
اثبات گرا
logical positivism
U
اثبات گرایی منطقی
come in handy
<idiom>
U
اثبات مفید بودن
to demonstrate a proposition
U
قضیهای را اثبات کردن
probative
U
دال بر اثبات مشروط
self evidence
U
بی نیازی از اثبات بدیهیت
probatory
U
دال بر اثبات مشروط
proving a will
U
اثبات صحت وصیتنامه
provably
U
بطور اثبات پذیر
vindicate
U
اثبات بیگناهی کردن
vindicates
U
اثبات بیگناهی کردن
vindicating
U
اثبات بیگناهی کردن
vindication
U
اثبات بیگناهی توجیه
veritable
U
قابل اثبات حقیقت
demonstrably
U
قابل شرح یا اثبات
demonstrable
U
قابل شرح یا اثبات
mend one's ways
<idiom>
U
اثبات عادت شخصی
bear record to
U
تصدیق یا اثبات کردن
evidance in substanttiation of claims
U
ادله اثبات دعوی
vindicated
U
اثبات بیگناهی کردن
burden of proof
U
مسئوولیت اثبات ادعا
disprove
U
اثبات کذب چیزی راکردن
refuting
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiate
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuted
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
refute
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
disproving
U
اثبات کذب چیزی راکردن
disproves
U
اثبات کذب چیزی راکردن
disproved
U
اثبات کذب چیزی راکردن
make out
<idiom>
U
باعث اعتماد،اثبات شخص
refutes
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
prove
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
evincibly
U
بطوریکه بتوان اثبات کردن
premisses
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
premised
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
in p of my statement
U
برای اثبات گفته خودم
in proof of his statement
U
برای اثبات گفته خود
premise
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
proves
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiative
U
بادلیل اثبات شده تجسم یافته
ordeals
U
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeal
U
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
refutation
U
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
in duly substantiated cases
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
the burden of proof rests with
U
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
the burden of proof rests of claimant
U
بار اثبات بر عهده شاکی است
where justified
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
where there is a valid reason
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
hold down
U
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
realia
U
وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
single combat
U
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
probative
U
حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
program verification
U
عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
induce
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum
U
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
I'll take a leap of faith.
U
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
induced
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
inducing
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a
U
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism
U
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tender
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication
U
به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
res ipsa loquitur
U
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
affirms
U
اثبات کردن تصریح کردن
affirming
U
اثبات کردن تصریح کردن
affirmed
U
اثبات کردن تصریح کردن
aver
U
اثبات کردن تصدیق کردن
avers
U
اثبات کردن تصدیق کردن
averring
U
اثبات کردن تصدیق کردن
averred
U
اثبات کردن تصدیق کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
indemonstrable
U
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com