English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
confederative U اتفاق کننده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
corrector U جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
events U اتفاق
chances U اتفاق
confederation U اتفاق
occurrences U اتفاق
occurence U اتفاق
case U اتفاق
cases U اتفاق
coincidences U اتفاق
chanced U اتفاق
lague U اتفاق
event U اتفاق
confederacy U اتفاق
confederations U اتفاق
hap U اتفاق
togetherness U اتفاق
unity U اتفاق
togtherness U اتفاق
confederacies U اتفاق
occurrence U اتفاق
leagues U اتفاق
league U اتفاق
chancing U اتفاق
federal U اتفاق
coincidence U اتفاق
accidents U اتفاق
flukes U اتفاق
fluke U اتفاق
fortuity U اتفاق
accident U اتفاق
accidentalism U اتفاق
happening U اتفاق
happenings U اتفاق
accidence U اتفاق
chance U اتفاق
accidentalness U اتفاق
joinder U اتفاق
it happened U اتفاق افتاد
fortuitism U عقیده به اتفاق
tide U اتفاق افتادن
chanced U اتفاق افتادن
chancing U اتفاق افتادن
consensus U اتفاق اراء
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
chances U اتفاق افتادن
chance U اتفاق افتادن
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
come about U اتفاق افتادن
come to pass U اتفاق افتادن
disunion U عدم اتفاق
by a unanimous U به اتفاق اراء
by a unanimity vote U به اتفاق اراء
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
acts of God U اتفاق قهری
Accidentally . By chance. U بر حسب اتفاق
as it happens <adv.> U برحسب اتفاق
accidently <adv.> U برحسب اتفاق
to play itself out U اتفاق افتادن
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
occurs U اتفاق افتادن
accidentally <adv.> U برحسب اتفاق
act of God U اتفاق قهری
at random <adv.> U برحسب اتفاق
by accident <adv.> U برحسب اتفاق
fortuitously <adv.> U برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> U برحسب اتفاق
occurring U اتفاق افتادن
Accompanied by. Together with . U به اتفاق (همراه )
by hazard <adv.> U برحسب اتفاق
occurred U اتفاق افتادن
occur U اتفاق افتادن
by happenstance <adv.> U برحسب اتفاق
by chance <adv.> U برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> U برحسب اتفاق
unanimously U به اتفاق اراء
supervention U اتفاق ناگهانی
befall U اتفاق افتادن
befallen U اتفاق افتادن
befalling U اتفاق افتادن
befalls U اتفاق افتادن
befell U اتفاق افتادن
betide U اتفاق افتادن
casualist U معتقد به اتفاق
renewal of the convention U تجدید اتفاق
fall out U اتفاق افتادن
consensus of opinion U اتفاق اراء
hap U اتفاق افتادن
unison U اتحاد اتفاق
unanimity U اتفاق اراء
fortunes U اتفاق افتادن مقدرکردن
consentaneous U دارای اتفاق اراء
in the wind <idiom> U بزودی اتفاق افتادن
unanimity U اتفاق ارا هم اوازی
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
occurring U رخ دادن یا اتفاق افتادن
sure thing <idiom> U حتما اتفاق افتادن
it is bound to nappen U مقدراست اتفاق بیافتد
way the wind blows <idiom> U چیزی که اتفاق میافتد
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
fortune U اتفاق افتادن مقدرکردن
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
hold breath U منتظر یک اتفاق بودن
by chance U برحسب اتفاق یاتصادف
it is of frequent U بسیار اتفاق میافتد
occurred U رخ دادن یا اتفاق افتادن
happen U رخ دادن اتفاق افتادن
previously U زودتر اتفاق افتادن
happened U رخ دادن اتفاق افتادن
allopatric U جداگانه اتفاق افتاده
as one man U به اتفاق مانند یک مرد
happens U رخ دادن اتفاق افتادن
occurs U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occur U رخ دادن یا اتفاق افتادن
immediate U آنچه یکباره اتفاق افتد
bay U چه قبل اتفاق افتاده است
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
commoners U آنچه اغلب اتفاق میافتد
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
common U آنچه اغلب اتفاق میافتد
giving U اتفاق افتادن فدا کردن
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
gives U اتفاق افتادن فدا کردن
give U اتفاق افتادن فدا کردن
leaguer U عضو مجمع اتفاق ملل
commonest U آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
accidental U آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
Should anything happen to me, ... <idiom> U اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
incident U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> U بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
incidents U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
cry over spilt milk <idiom> U شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupt U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity U پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
There's no danger of that happening again. U خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupts U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe U اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging U ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
flukes U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
fluke U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand <idiom> U رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
cyclic U دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocol U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocols U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
altitude/height hold U متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor U کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder U ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller U هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
quick disconnect coupling U کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor U گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primers U وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer U وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
russian revolution U وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
latest event time U دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
homogeneous computer network U یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
steam fitter U نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
vasomotor U اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
changer U دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
distractive U گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
interceptors U هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptor U هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
makgi boowi U نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
del credere U وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
detonator U منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonators U منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
search jammer U تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
french revolution U انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
coincidence circuit U مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence element U مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
sprining charge U خرج چال کننده یا گود کننده
prepossessing U مجذوب کننده جلب توجه کننده
expostulator U سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
claqueur U تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
padding U پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
suppressive U خنثی کننده اتش سرکوب کننده
coalitions U مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition U مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
astigmatizer U وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order U دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
venerator U تکریم کننده ستایش کننده
corrupter U فاسد کننده منحرف کننده
modifiers U اصلاح کننده تعدیل کننده
intermediaries U وساطت کننده مداخله کننده
modifier U اصلاح کننده تعدیل کننده
discriminant U تفکیک کننده جدا کننده
acknowledger U تصدیق کننده قبول کننده
modulator demodulator U تلفیق کننده- تفکیک کننده
accaimer U هلهله کننده تحسین کننده
hanger U اویزان کننده معلق کننده
contractive U جمع کننده چوروک کننده
hangers U اویزان کننده معلق کننده
desolater U ویران کننده متروک کننده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com