Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to switch on
U
اتصال دادن جریان دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
operated
U
اتصال دادن
interconnected
U
اتصال دادن
interconnected
U
با هم اتصال دادن
synchronising
U
با هم اتصال دادن
interconnecting
U
اتصال دادن
interconnect
U
با هم اتصال دادن
synchronize
U
با هم اتصال دادن
synchronizes
U
با هم اتصال دادن
to put through
U
اتصال دادن به
bridged
U
اتصال دادن
bridge
U
اتصال دادن
operate
U
اتصال دادن
bridges
U
اتصال دادن
interconnecting
U
با هم اتصال دادن
interconnects
U
با هم اتصال دادن
to make contact
U
اتصال دادن
operates
U
اتصال دادن
synchronises
U
با هم اتصال دادن
synchronised
U
با هم اتصال دادن
interconnects
U
اتصال دادن
interconnect
U
اتصال دادن
connect through
U
از وسط اتصال دادن
earth
U
به زمین اتصال دادن
interdigitate
U
بهم اتصال دادن
earths
U
به زمین اتصال دادن
splices
U
اتصال دادن با جوش
splicing
U
اتصال دادن با جوش
splice
U
اتصال دادن با جوش
inosculate
U
بهم اتصال دادن
spliced
U
اتصال دادن با جوش
full fusion welding
U
جوش دادن اتصال
interconnected
U
با یکدیگر اتصال دادن
interconnects
U
با یکدیگر اتصال دادن
interconnect
U
با یکدیگر اتصال دادن
interconnecting
U
با یکدیگر اتصال دادن
draining
U
جریان دادن
drain
U
جریان دادن
drained
U
جریان دادن
drains
U
جریان دادن
interlocked
U
اتصال دادن تزویج شدن
interlocks
U
اتصال دادن تزویج شدن
connect in parallel
U
بطور موازی اتصال دادن
interlocking
U
اتصال دادن تزویج شدن
connect in series
U
بطور سری اتصال دادن
interlock
U
اتصال دادن تزویج شدن
plugs
U
ایجاد اتصال الکتریکی با قرار دادن دو شاخه در سوکت
plug
U
ایجاد اتصال الکتریکی با قرار دادن دو شاخه در سوکت
mine mooring
U
اتصال دادن مینها به همدیگر به وسیله سیم یا بند
plugging
U
ایجاد اتصال الکتریکی با قرار دادن دو شاخه در سوکت
fuse
U
آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
fused
U
آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
fanning
U
1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
fan
U
1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
fanned
U
1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
fans
U
1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
damping vane
U
پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
invitations
U
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation
U
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
conferencing
U
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
connects
U
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
connect
U
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
idling current connection
U
اتصال جریان بی باری
make induced current
U
جریان القایی اتصال
idle current connection
U
اتصال جریان بی باری
instantaneous short circuit current
U
جریان اتصال کوتاه ضربهای
instantaneous short circuit current
U
جریان اتصال کوتاه لحظهای
initial alternating short circuit curren
U
جریان متناوب اتصال کوتاه ضربهای
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
maximum asymmetric three phase
U
current short-circuit جریان اتصال کوتاه ضربهای سه فازه
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
cured
U
شفا دادن بهبودی دادن
cures
U
شفا دادن بهبودی دادن
inform
U
اطلاع دادن گزارش دادن
order
U
سفارش دادن دستور دادن
houses
U
منزل دادن پناه دادن
housed
U
منزل دادن پناه دادن
house
U
منزل دادن پناه دادن
pottion
U
بهره دادن از جهاز دادن به
cure
U
شفا دادن بهبودی دادن
irritates
U
خراش دادن سوزش دادن
garnishing
U
زینت دادن لعاب دادن
irritate
U
خراش دادن سوزش دادن
irritated
U
خراش دادن سوزش دادن
slashes
U
چاک دادن شکاف دادن
slashed
U
چاک دادن شکاف دادن
slash
U
چاک دادن شکاف دادن
embellishing
U
ارایش دادن زینت دادن
pronounces
U
حکم دادن فتوی دادن
pronounce
U
حکم دادن فتوی دادن
embellish
U
ارایش دادن زینت دادن
embellished
U
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
U
ارایش دادن زینت دادن
to follow up
U
ادامه دادن قوت دادن
informing
U
اطلاع دادن گزارش دادن
incise
U
چاک دادن شکاف دادن
develop
U
بسط دادن پرورش دادن
instructing
U
دستور دادن اموزش دادن
insult
U
فحش دادن دشنام دادن
loans
U
قرض دادن عاریه دادن
insulted
U
فحش دادن دشنام دادن
illustrate
U
شرح دادن نشان دادن
instructed
U
دستور دادن اموزش دادن
illustrates
U
شرح دادن نشان دادن
loaning
U
قرض دادن عاریه دادن
instruct
U
دستور دادن اموزش دادن
loan
U
قرض دادن عاریه دادن
incised
U
چاک دادن شکاف دادن
instructs
U
دستور دادن اموزش دادن
incises
U
چاک دادن شکاف دادن
informs
U
اطلاع دادن گزارش دادن
assign
U
نسبت دادن تخصیص دادن
prefers
U
ترجیح دادن برتری دادن
preferring
U
ترجیح دادن برتری دادن
assigned
U
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
U
نسبت دادن تخصیص دادن
prefer
U
ترجیح دادن برتری دادن
direct
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
illustrating
U
شرح دادن نشان دادن
directed
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
relate
U
گزارش دادن شرح دادن
directs
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
assigns
U
نسبت دادن تخصیص دادن
relates
U
گزارش دادن شرح دادن
develops
U
بسط دادن پرورش دادن
individualises
U
تمیز دادن تشخیص دادن
judging
U
حکم دادن تشخیص دادن
organizing
U
سازمان دادن ارایش دادن
judges
U
حکم دادن تشخیص دادن
promoting
U
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
U
ترفیع دادن درجه دادن
plating
U
اب دادن روکش فلز دادن
lends
U
عاریه دادن اجاره دادن
judged
U
حکم دادن تشخیص دادن
promotes
U
ترفیع دادن درجه دادن
to set forth
U
شرح دادن بیرون دادن
promoted
U
ترفیع دادن درجه دادن
expands
U
توسعه دادن بسط دادن
give security for
U
تامین دادن ضامن دادن
individualising
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
U
تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com