Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
common
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
way the wind blows
<idiom>
U
چیزی که اتفاق میافتد
it is of frequent
U
بسیار اتفاق میافتد
combinatorial explosion
U
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
cyclic
U
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
frequents
U
آنچه می آید و می رود و اغلب رخ میدهد
frequent
U
آنچه می آید و می رود و اغلب رخ میدهد
frequented
U
آنچه می آید و می رود و اغلب رخ میدهد
frequenting
U
آنچه می آید و می رود و اغلب رخ میدهد
coincidence element
U
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit
U
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
immediate
U
آنچه یکباره اتفاق افتد
accidental
U
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
it occurs twice a day
U
روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
lanceolate leaves
U
برگ های اسلیمی
[شاه عباسی]
[نیزه ای]
[شعله]
[اغلب در یک یا دو سمت برگ بصورت کنگره بوده و در اغلب فرش های لچک ترنج و باغی بکار می رود.]
Tell not all you know , nor do all you can.
<proverb>
U
به زبان نیاور هر آنچه مى دانى,انجام نده هر آنچه مى توانى .
the curtain falls
U
پرده میافتد
f. come f.served
U
رودتر راه میافتد
gutter ball
U
گویی که به شیار میافتد
processionist
U
کسیکه با دستهای راه میافتد
heavies
U
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
foot pedal switch
سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
heavy
U
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
chippie
U
ضربه کوتاه هوایی که به سوراخ میافتد
heavier
U
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
lenght
U
ضربهای که توپ روی دیوارعقب میافتد
lineball
U
توپی که روی خط میافتد و قبول نیست
heaviest
U
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
Whatsoever
U
هرچه
[هر آنچه]
[آنچه ]
butterfingers
U
کسی که چیز زود از دستش میافتد و میشکند
air operated tipping gear
U
چرخ دندهای که با فشار هوابه کار میافتد
netball
U
توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
hole in one
U
گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
yorker
U
توپی که نزدیک پای توپ زن میافتد و زدن ان مشکل است
many times
<adv.>
U
اغلب
frequently
<adv.>
U
اغلب
frequently
U
اغلب
regularly
[often]
<adv.>
U
اغلب
oftentimes
U
اغلب
a lot of times
<adv.>
U
اغلب
often
<adv.>
U
اغلب
oft
[archaic, literary]
<adv.>
U
اغلب
on any number of occasions
<adv.>
U
اغلب
fastest
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasts
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasted
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
moviegoer
U
کسی که اغلب به سینما میرود
in and out
<idiom>
U
اغلب به بیرون رفتوآمد کردن
moviegoers
U
کسی که اغلب به سینما میرود
sorrel
U
اسب کهر اغلب با یال و دم سفید
copper
[police officer]
U
پلیس
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
copper
[police officer]
U
پاسبان
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
cambric tea
U
نوشابه گرمی از اب و شیر وشکر و اغلب چای
Pickles are often eaten as a relish .
U
خیار شور درا اغلب بعنوان مزه می خورند
altar-niche
U
[تو رفتگی در محراب کلیسا که اغلب نیایشگاه کوچکی است.]
In the nature of things, young people often rebel against their parents.
U
طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
wheel mode
U
ماهواره یا بخشی از ان که اغلب با سرعت کم بمنظورپایدارسازی وضعیت دوران میکند
increments
U
افزودن یک به یک عدد در یک ثبات اغلب برای ادامه دادن کار
increment
U
افزودن یک به یک عدد در یک ثبات اغلب برای ادامه دادن کار
chimney-bar
U
[نعل درگاه برای شومینه که اغلب از آهن مسطح به شکل اچ یا تی است.]
an intercurrent disease
U
ناخوشی که توی ناخوشی دیگر میافتد
cist
U
[قبر ماقبل تاریخ مانند جعبه که اغلب همراه با سنگ نشانه بود.]
horse design
U
نقش اسب
[در اغلب طرح های شکارگاهی از این حیوان استفاده می شود.]
vibrators
U
منبع مکانیکی تولید نوسانات سینوسی که اغلب برای تست بکار میرود
vibrator
U
منبع مکانیکی تولید نوسانات سینوسی که اغلب برای تست بکار میرود
CD quality
U
اغلب به وسایلی گفته میشود که می توانند الگوهای بیتی رادر ثانیه ذخیره کنند
anoxia
U
فقدان اکسیژن در سلولهای خونی و بافتی که اغلب منجربه زیانهای جبران ناپذیری میشود
Huffman code
U
کد فشرده سازی داده که حروف ای که اغلب نرخ می دهند فضای بیت کمتری اشغال می کنند
ada
U
زبان برنامه نویسی سطح بالا که اغلب در ارتش و صنعت و موضوعات علمی به کار می رود
lague
U
اتفاق
event
U
اتفاق
confederacies
U
اتفاق
league
U
اتفاق
togtherness
U
اتفاق
confederacy
U
اتفاق
leagues
U
اتفاق
cases
U
اتفاق
case
U
اتفاق
accidentalness
U
اتفاق
hap
U
اتفاق
accidentalism
U
اتفاق
accidence
U
اتفاق
events
U
اتفاق
confederations
U
اتفاق
occurrence
U
اتفاق
occurence
U
اتفاق
accidents
U
اتفاق
accident
U
اتفاق
chanced
U
اتفاق
chance
U
اتفاق
happening
U
اتفاق
coincidences
U
اتفاق
joinder
U
اتفاق
chances
U
اتفاق
coincidence
U
اتفاق
occurrences
U
اتفاق
federal
U
اتفاق
flukes
U
اتفاق
confederation
U
اتفاق
chancing
U
اتفاق
fortuity
U
اتفاق
fluke
U
اتفاق
happenings
U
اتفاق
togetherness
U
اتفاق
unity
U
اتفاق
alabaster
U
[کربنات کلسیم نیمه شفاف در رنگ های زرد و سفید که اغلب در نورگیر پنجره استفاده می شود.]
spigot
U
لب لوله که در لوله دیگری جا میافتد
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
by a unanimous
U
به اتفاق اراء
betide
U
اتفاق افتادن
by a unanimity vote
U
به اتفاق اراء
casualist
U
معتقد به اتفاق
fall out
U
اتفاق افتادن
disunion
U
عدم اتفاق
consensus of opinion
U
اتفاق اراء
confederative
U
اتفاق کننده
come to pass
U
اتفاق افتادن
come about
U
اتفاق افتادن
occur
U
اتفاق افتادن
occurred
U
اتفاق افتادن
chance
U
اتفاق افتادن
at random
<adv.>
U
برحسب اتفاق
chanced
U
اتفاق افتادن
by accident
<adv.>
U
برحسب اتفاق
chances
U
اتفاق افتادن
by a coincidence
<adv.>
U
برحسب اتفاق
chancing
U
اتفاق افتادن
act of God
U
اتفاق قهری
by happenstance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
U
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
U
برحسب اتفاق
incidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
U
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
U
برحسب اتفاق
occurring
U
اتفاق افتادن
occurs
U
اتفاق افتادن
by chance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
befall
U
اتفاق افتادن
befallen
U
اتفاق افتادن
befalling
U
اتفاق افتادن
befalls
U
اتفاق افتادن
befell
U
اتفاق افتادن
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
unison
U
اتحاد اتفاق
accidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
consensus
U
اتفاق اراء
fortuitism
U
عقیده به اتفاق
hap
U
اتفاق افتادن
supervention
U
اتفاق ناگهانی
to play itself out
U
اتفاق افتادن
acts of God
U
اتفاق قهری
unanimity
U
اتفاق اراء
it happened
U
اتفاق افتاد
renewal of the convention
U
تجدید اتفاق
tide
U
اتفاق افتادن
to be played out
[enacted]
U
اتفاق افتادن
Accompanied by. Together with .
U
به اتفاق (همراه )
unanimously
U
به اتفاق اراء
Accidentally . By chance.
U
بر حسب اتفاق
WWW
U
مجموعهای از میلیون ها وب سیلت و صفحات وب که با هم بخشی از اینترنت را تشکیل می دهند که اغلب اوقات توسط کاربر استفاده می شوند
My Computer
U
نشانهای که اغلب در گوشه سمت چپ در بالای صفحه نمایش در پنجره جاری قرار دارد. و حاوی مروری بر PC است
game theory
U
این نظریه اغلب در تحلیل کردار انحصارچند جانبه بکار میرود واستراتژیهای مختلف را موردبررسی قرار میدهد
micros
U
تخته مدار چاپ شده اصلی سیستم که حاوی اغلب قط عات و اتصالات برای گفتههای گسترده و... است
micro
U
تخته مدار چاپ شده اصلی سیستم که حاوی اغلب قط عات و اتصالات برای گفتههای گسترده و... است
diskette
U
دیسک سبک و انعط اف پذیر که میتواند داده مغناطیسی ذخیره کند و در اغلب کامپیوترهای شخصی به کار می رود
fortunes
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
happened
U
رخ دادن اتفاق افتادن
fortune
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
hold breath
U
منتظر یک اتفاق بودن
previously
U
زودتر اتفاق افتادن
occur
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
happen
U
رخ دادن اتفاق افتادن
occurring
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind
<idiom>
U
بزودی اتفاق افتادن
unanimity
U
اتفاق ارا هم اوازی
allopatric
U
جداگانه اتفاق افتاده
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
consentaneous
U
دارای اتفاق اراء
sure thing
<idiom>
U
حتما اتفاق افتادن
fortuitously
U
برحسب اتفاق اتفاقا
by chance
U
برحسب اتفاق یاتصادف
happens
U
رخ دادن اتفاق افتادن
it is bound to nappen
U
مقدراست اتفاق بیافتد
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
as one man
U
به اتفاق مانند یک مرد
hazards
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
bay
U
چه قبل اتفاق افتاده است
hazarding
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coinciding
U
دریک زمان اتفاق افتادن
hazard
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincided
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincides
U
دریک زمان اتفاق افتادن
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
leaguer
U
عضو مجمع اتفاق ملل
coincide
U
دریک زمان اتفاق افتادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com