Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
play into someone's hands
<idiom>
U
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
carry out
U
به انجام رساندن
make something happen
U
به انجام رساندن
put inpractice
U
به انجام رساندن
put ineffect
U
به انجام رساندن
implement
U
به انجام رساندن
bring into being
U
به انجام رساندن
carry ineffect
U
به انجام رساندن
actualize
U
به انجام رساندن
put into practice
U
به انجام رساندن
execute
U
به انجام رساندن
fulfill
[American]
U
به انجام رساندن
actualise
[British]
U
به انجام رساندن
bring inbeing
U
به انجام رساندن
make a reality
U
به انجام رساندن
put into effect
U
به انجام رساندن
carry into effect
U
به انجام رساندن
accomplish
U
به انجام رساندن
To bring a matter to successful issue .
U
کاری را به نتیجه رساندن
no sweat
<idiom>
U
بیتعارف ،به آسانی به انجام رساندن
whip up
<idiom>
U
به راحتی وسریع به انجام رساندن
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
We don't do things by halves.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things halfway.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
to work it
<idiom>
U
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to shift a burden
U
کاری رابدوش دیگری گذاشتن
vicarious work
U
کاری که کسی به جای دیگری بکند
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
multiply
U
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
multiplying
U
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
multiplied
U
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
would just as soon
<idiom>
U
توجیح انجام یک چیزدر مقابل دیگری
farm out
<idiom>
U
شخص دیگری برای انجام کار
multiplies
U
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
mimicking
<adj.>
<pres-p.>
U
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
lock up
U
وضعیتی که در ان امکان انجام عمل دیگری نمیباشد
pantomiming
<adj.>
<pres-p.>
U
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
emulating
<adj.>
<pres-p.>
U
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
emulates
U
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated
U
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate
U
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating
U
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
action
U
انجام کاری
actions
U
انجام کاری
personal assistant
فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
achieves
U
موفقیت در انجام کاری
mode of execution
U
روش انجام کاری
mind to do a thing
U
اماده انجام کاری
achieve
U
موفقیت در انجام کاری
sleeps
U
پیش از انجام کاری
sleeping
U
پیش از انجام کاری
sleep
U
پیش از انجام کاری
capable
U
توانایی انجام کاری
achieved
U
موفقیت در انجام کاری
about to do something
<idiom>
U
درحال انجام کاری
achieving
U
موفقیت در انجام کاری
to stop
[doing something]
U
ایستادن
[از انجام کاری]
authority
U
توانایی انجام کاری
To do something on the sly (in secret).
U
کاری را پنهان انجام دادن
authorization
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
potential
<adj.>
U
[توانایی برای انجام کاری]
having
U
باعث انجام کاری شدن
To do something with ease(easily).
U
کاری را به آسانی انجام دادن
load
U
کاری که باید انجام شود
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را ناقص انجام ندادن
to do a good job
U
کاری را خوب انجام دادن
capability
U
قادر به انجام کاری بودن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
backlogs
U
کاری که باید انجام شود
backlog
U
کاری که باید انجام شود
have
U
باعث انجام کاری شدن
supererogation
U
انجام کاری بیش از حد وفیفه
to propose to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content
U
کاری را حسابی انجام دادن
to be looking to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
the way of doing something
U
به روشی کاری را انجام دادن
to intend to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
cinch
U
کاری که با سهولت انجام شود
to be looking to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
to intend to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
loads
U
کاری که باید انجام شود
spadework
U
کاری که با بیل انجام میدهند
undertaken
U
توافق برای انجام کاری
undertake
U
توافق برای انجام کاری
wit's end
<idiom>
U
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
make one's bed and lie in it
<idiom>
U
مسئول انجام کاری بودن
terrorizing
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
feel up to (do something)
<idiom>
U
توانایی انجام کاری رانداشتن
undertakes
U
توافق برای انجام کاری
to aim to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
sit tight
<idiom>
U
صبور برای انجام کاری
take one's time
<idiom>
U
انجام کاری بدون عجله
slur
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
U
باعجله کاری را انجام دادن
take the plunge
<idiom>
U
بادروغ کاری را انجام دادن
take turns
<idiom>
U
انجام کاری با همکاری یکدیگر
chip
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to mean to do something
U
منظور انجام کاری را داشتن
planning
U
سازماندهی نحوه انجام کاری
raise Cain
<idiom>
U
کمک ،کاری انجام دادن
do something rash
<idiom>
U
بی فکر کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
U
با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out
<idiom>
U
از ترس کاری را انجام ندادن
plodded
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plods
U
بازحمت کاری را انجام دادن
authorisations
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
dead set against something
<idiom>
U
کاملا مصمم در انجام کاری
To do something hurriedly .
U
کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
U
کاری را سر صبر انجام دادن
plod
U
بازحمت کاری را انجام دادن
to be about to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
To do something on ones own .
U
سر خود کاری را انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
U
کاملا مشتاق انجام کاری
to goad somebody into something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
shove down one's throat
<idiom>
U
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
To do something expediently.
U
از روی سیاست کاری را انجام دادن
facility
U
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
swim against the tide/current
<idiom>
U
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
see to it
<idiom>
U
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job .
U
باتمام وجود کاری را انجام دادن
help
U
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
U
روش آسانتر برای انجام کاری
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
brushwork
U
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
helps
U
روش آسانتر برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
bars
U
توقف کسی برای انجام کاری
techniques
U
روش با مهارت برای انجام کاری
force
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
at the elventh hour
U
دقیقه نود کاری انجام دادن
head start
<idiom>
U
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better
<idiom>
U
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
get away with something
<idiom>
U
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
technique
U
روش با مهارت برای انجام کاری
to undertake to do something
U
رسما متعهد به انجام کاری شدن
to be in a position to do something
U
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
operation
U
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
turn out
<idiom>
U
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
U
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get around to
<idiom>
U
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
to goad somebody doing something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
bar
U
توقف کسی برای انجام کاری
authorizing
U
اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
alternatives
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something
U
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to purpose something
U
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
null
U
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
authorizes
U
اجازه دادن برای انجام کاری
alternative
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorises
U
اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork
U
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invoke
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing ina corner
U
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorising
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f.
U
کاری رابه اسانی انجام دادن
to bite the bullet
<idiom>
U
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
To do something(act)from force of habit
U
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
perfunctoriness
U
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to set one's mind on anything
U
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
authorises
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to have to bite the bullet
<idiom>
U
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
get one's own way
<idiom>
U
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to be about to do something
<idiom>
U
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com