English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7993 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
good riddance <idiom> U وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
in seventh heaven <idiom> U خیلی خوشحال
on cloud nine <idiom> U خیلی خوشحال وشاد
She wasn't any too pleased about his idea. U او [زن] در مورد ایده او [مرد] خیلی خوشحال نبود.
retrain U ایجاد مجدد اتصال با کیفیت باتری وقتی که کیفیت خط خیلی بد باشد
in a pinch <idiom> U بسیار خوب است وقتی چیزی فراهم نیست
Thank God! U خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید]
Thank goodness! U خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید]
have one's heart set on something <idiom> U چیزی را خیلی زیاد خواستن
miniaturization U خیلی کوچک کردن چیزی
needle in a haystack <idiom> U چیزی که خیلی سخت پیدا بشه
pipeline U زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipelines U زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
conversion U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversions U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
to go easy on somebody [something] U خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
cycled U 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycles U 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycle U 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
literal U چاپ خطا وقتی که حرفی با دیگری جایگزین شود و یا وقتی دو حرف منتقل شوند
good riddance to bad rubbish <idiom> U وقتی تو خوشحالی از اینکه چیزی یا کسی به جای دیگری برده بشه یا فرستاده بشه
A meddler . a busybody . Nosey parker. U فضول باشی
colonels U مین باشی
chief rabbi U خاخام باشی
colonel U مین باشی
sergeant U یوزباشی وکیل باشی
sergeants U یوزباشی وکیل باشی
tantivy U جانم باشی بتاخت
save one's breath <idiom> U به صرفت است که ساکت باشی
the morning hour has gold in its mouth <proverb> U سحرخیز باش تا کامروا باشی
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb> U سحرخیز باش تا کامروا باشی
she has a well poised head U وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there U من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> U گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
You can be sure of that! U در این مورد تو می توانی مطمئن باشی!
The early bird gets the worm. <proverb> U سحر خیز باش تا کامروا باشی.
microfilms U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
Could you watch my bag [for me] until I get back? U آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
sottovoce U صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
happy U خوشحال
jolly U خوشحال
sprightly U خوشحال
happiest U خوشحال
happier U خوشحال
gleeful U خوشحال
shandy U خوشحال
shandygaff U خوشحال
shandies U خوشحال
bouncy U خوشحال
lilting U خوشحال
vogie U خوشحال
gay U خوشحال
gayest U خوشحال
gayer U خوشحال
vivace U خوشحال
glad U خوشحال
gleesome U خوشحال
wanton U خوشحال
gays U خوشحال
sonsy U خوشبخت خوشحال
benedict U خوشحال ملایم
chuffed U راضی و خوشحال
merry U خوش خوشحال
very low frequency U فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
sonsie U خوشحال نیک انجام
be glad to see the back of <idiom> U [خوشحال شدن از رفتن کسی‌]
difference U تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
differences U تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
exjunction U تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
EXOR U تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
to jump up at somebody U به کسی پریدن [مانند سگ دوستانه یا خوشحال]
put up a good front <idiom> U وانمودبه خوشحالی ،تظاهر به خوشحال بودن
exclusive U تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یک ورودی درست باشد و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند
ponderous U خیلی سنگین خیلی کودن
rattling U خیلی تند خیلی خوب
dispersion U تابع منط قی که خروجی آن نادرست است وقتی تمام ورودی ها درست باشند و درست است وقتی یک ورودی نادرست باشد
symmetric difference U تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که هر دو ورودی مثل هم باشند
NAND function U تابع منط قی که خروجی آن وقتی نادرست است که تمام ورودی ها درست باشند و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
except U تابع منط قی که مقدار آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند. و وقتی نادرست است که ورودی ها مشابه باشند
equality U تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که یا دو ورودی درست باشند و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند
emergency U خیلی خیلی فوری
emergencies U خیلی خیلی فوری
rollover U صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
liability to disease U بدهی
debited U بدهی
debits U بدهی
indebtedness U بدهی
debit U بدهی
debiting U بدهی
liability U بدهی
due U بدهی
liabilities U بدهی
debt U بدهی
debts U بدهی
jim dandy U ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
liabilities and assets U بدهی و دارایی
legal liability U بدهی قانونی
liquidation U پرداخت بدهی
capital liability U بدهی درازمدت
debt perpetrator U خطاکار در بدهی
net debt U بدهی خالص
national debt U بدهی ملی
capital liability U بدهی سرمایه
backs U بدهی پس افتاده
bank overdraft U بدهی به بانک
book debts U بدهی دفتری
back U بدهی پس افتاده
debt U بدهی داشتن
collective liability U بدهی جمعی
debt burden U بار بدهی
debit note U صورتحساب بدهی
debit U حساب بدهی
debit U ستون بدهی
debited U ستون بدهی
floating debt U بدهی متغیر
debit card U کارت بدهی
debiting U حساب بدهی
debiting U ستون بدهی
debits U حساب بدهی
debited U حساب بدهی
debits U ستون بدهی
current liability U بدهی جاری
contingent liability U بدهی اتفاقی
contingent liability U بدهی احتمالی
due bill U سند بدهی
liability insurance U بیمه بدهی
credit note U سند بدهی
credit notes U سند بدهی
an active debt U بدهی با ربح
to be in debt U بدهی داشتن
admission of liability U قبول بدهی
acknowledgement of debt U اقرار به بدهی
to get into debt U بدهی پیداکردن
acknowladgement of debt U قبول بدهی
absolute liability U بدهی مطلق
promissory note U برگه بدهی
private debt U بدهی خصوصی
public debt U بدهی دولت
the d. of a debt U پرداخت بدهی
promissory note U سند بدهی
promissory notes U سند بدهی
debts U بدهی داشتن
oxygen debt U بدهی اکسیژن
debt perpetrator U مرتکب بدهی
arrear U بدهی معوق
arrear U بدهی پس افتاده
promissory notes U برگه بدهی
debiting U در ستون بدهی گذاشتن
monetization U پرداخت نقدی بدهی
defaulting U عدم پرداخت بدهی
defaults U عدم پرداخت بدهی
debited U در ستون بدهی گذاشتن
solvency U توانایی پرداخت بدهی
up to the eyes in debt U تا گردن زیر بدهی
deep in debt U تا گردن زیر بدهی
embarrassed with debts U زیر بار بدهی
defaulted U عدم پرداخت بدهی
debit U در ستون بدهی گذاشتن
rebates U پرداخت قسمتی از بدهی
debits U در ستون بدهی گذاشتن
liquidation [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
To be in debt up to ones ears. U غرق بدهی بودن
consolidated debt U بدهی یک کاسه شده
due U بدهی موعد پرداخت
rebate U پرداخت قسمتی از بدهی
to pay one's way U بدهی بهم نزدن
chargeable U قابل بدهی یا پرداخت
default U عدم پرداخت بدهی
realisation [British E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
i paid the debt plus interest U بدهی را با بهره ان دادم
charge account U حساب بدهی مشتری
debiting U به حساب بدهی کسی گذاشتن
to pay off a debt [mortgage] U بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
amortization U پرداخت بدهی به اقساط مساوی
debited U به حساب بدهی کسی گذاشتن
insolvency U عدم توانایی در پرداخت بدهی
debits U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debit U به حساب بدهی کسی گذاشتن
to keep ones he above water O از زیر بدهی بیرون آمدن
Do you have an extra pen to lend me? U یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
emcumbered with debts U زیر بار قرض یا بدهی
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
debt of record U بدهی قانونی record of court محکوم به
Could you lend me some money ? U می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
omittance is no quit tance U بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
pay off U با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
billing U صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
monetization U پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
tax avoidance U اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
debt discount U تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
deficit U کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits U کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
working capital U مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
Recent search history Forum search
1they have to be self-consistently determined.
1من میخواهم بگویم پایت را خم نکن
1چیزی که عوض داره گله نداره
1وقتی انسانها بر اساس دارایی اشان ارزیابی می شوند
1confinement factor
1It could have been a lot worse.
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2این جمله وقتی در یک کتاب گفته میشه چطور ترجمه میشه see Rapid Reference 6.4
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com